تشنه

روز از نو روزی از نو

تشنه

روز از نو روزی از نو

New things in New Generation

اگر می خواهید محتوای نظرم که در این نوشته منعکس شده است را بهتر درک کنید، لطفا ابتدا نوشته ی آقای دکتر کاشی را یخوانید و سپس این مطلب را.

 

نسل جدید

 به نظر من مشخصات ، خصوصیت ها و هویت نسل جدید  مانند اصطلاحی که در فلسفه رایج است- عَرَضی (اکتسابی) است. یعنی این طور نبوده که بگوییم فی البداهه این نسل این طور شده اند. پس بهتر است ضمن بیان این مشخصه ها، که نسل جدید را از نسل قبلی متمایز می سازد، به دلایل این تفاوت ها هم بپردازیم.

 آقای دکتر کاشی در نوشته ی شان به چند تفاوت اساسی نسل قدیمی با نسل جدید اشاره داشتند، تنها شواهد را بیان کردند و صحبتی ازعلیت و دلیل در آن نبود(البته نوشته ی ایشان ادامه دارد که گمان دارم در نوشته ی بعدی شان به دلایل هم می پردازند).

  ایشان در این نوشته، یک از خاصیت های بد نسل جدید را شکاف ایجاد شده بین عقاید این نسل معرفی کردند. این که به نوعی عقاید نسل قدیمی را قبول ندارند را هم به عنوان یکی از مشخصه ها بیان کردند(«هر چه ما فردانیت خود را در یک هویت تک ذهنی و یکپارچه جمعی مستحیل کرده بودیم، نسلی که ‏خود را مقابل ما تعریف می‌کند، با آن هویت‌های جمعی می‌ستیزد»)

  من هم ضمن این که توصیف ایشان از نسل جدید را در دو خاصیت بالا قبول دارم،  صحبت دیگری را هم  در این مساله بررسی می کنم :

 دلیل این که نسل جدید با این هویت های جمعی و با عقاید نسل قدیمی می ستزید چیست ؟

  این مساله را با مثالی ساده تر بررسی می کنم : همان طور که می دانیم امروزه لوازم الکترونیکی و خانگی بیشتری در خانه ها وجود دارد و در خیلی موارد هم فرزند بهتر از پدر خود بلد است با آن ها کار کند(به ویژه کامپیوتر). نسل جدیدی که تفاوت ها و مهارت های بیشتری نسبت به نسل قبل خود دارد، چه دلیلی دارد مانند آن نسل قدیمی که از نسل قدیمی تر خود تا حد زیادی تبعیت می کرد و اعتقاد به ارث می برد(اعتقاد موروثی) عمل کند؟

  در بمباران اطلاعاتی امروز که تا حدی از رسانه ها، اینترنت، مدارس، موسسات آموزشی و... نشات می گیرد اطلاعات به طور بسیار گسترده رد و بدل می شوند. چه بسا پدرانی که سوادشان کامل نیست و فرزندشان انگلیسی را خوب می داند. چه بسا چوپانانی که فرزندشان دکترا دارد. این ها مثال هایی بسیار ملموس هستند، امّا کلیت اجتماع هم شبیه همین ها تحلیل می کند. پس طبیعتا طیف عقاید گسترده می شود. یکی برای خود تئوری ارتجاع دارد و می گوید که از لحاظ روانشناسی ثابت شده که باید جامعه دین محور شود و دیگری که با شناختی ناقص از فروید می گوید که طرفدار فروید هستم، بسیاری آزادی ها در این جامعه وجود ندارند و باید فلان طور بشود و دیگری که طرفدار کمونیسم است و از کمونیسم از دید حقوق بشر دفاع می کند و دیگری که جز هیچ دسته ای نیست و هر کاری را بدون دید ارزشی ممکن است انجام دهد.

  پس احتمالا اعتقادات و محصولات نسل قدیمی دیگر به درد شرایط امروز نمی خورد و یا در دنیای امروز کمتر مجالی برای ارائه ی خود دارد. البته زمانی که نسل جدیدتری بیاید هم عقاید نسل جدید که در آن موقع قدیمی شده و محصول شرایط و تفکر دوران خودش است به درد آن زمان نمی خورد یا اگر هم بخورد ارائه نشده و اجرا نمی شود.

  حال اگر بگوییم که وحدت اعتقادی(و به قول امام وحدة کلمه) تا حدی در جامعه لازم است تا جامعه در برابر عواملی بتواند متحد باشد و با از هم گسیختگی سر جایش در جا نزند، گزاره ای غلط ارائه ندادیم امّا وحدتی که در راستای هدفی غلط باشد چه نیازی را تامین می کند و به چه پیشرفتی کمک ؟ به طور مثال در بسیاری انقلاب ها مانند انقلاب بلشویسکی(کمونیستی) روسیه که بر علیه تزار بود، در زمان اجرایش همه وحدتی در ظاهر بسیار قوی داشتند امّا بیست سال پس از این انقلاب که تصورات جامعه بر آورده نشد دیگر کسی اتحادی بر سر آن انقلاب نداشت و همه (یا حداقل عده ی زیادی) فهمیدند که در چه راهی گام نهاده اند. پس خود اتحاد به تنهایی کافی نیست و التزامی به سوی پیشرفت نیست.

     پس روی آوردن نسل جدید به مکاتب سیانتیسم(به مکاتب غیر دین محور و بعضا مخالف روش های دینی که پس از رنسانس شروع به تشکیل شدند مانند سکولاریسم، کمونیسم و...) دلیلی بر شکستی نسبی در ارائه ی اعتقادات نسل قدیمی است.

 

    چند نکته:

  اول این که دلیل این که نظرم را به جای کامنت به صورت مطلبی منتشر کرده ام این است که اولا می خواهم عده ی بیشتری مطلب آقای دکتر کاشی را ببینند ودر راستای محتوایش بیاندیشند و گرنه کامنت هم می تونستم بدم.

 

  دوما در قسمت نظر خواهی اگر در تایید یا تکذیب حرف من صحبتی داشتید، فراموش نکنید که دیدگاه من در این جا دیدگاهی جامعه شناختی است و از دید مثال های شخصی خودتان که ممکن است با پدرتان همفکر باشید ننگرید، به عموم جامعه نگاه کنید. کما این که خود من هم در مواردی عقایدم به پدرم خیلی نزدیک است که خودم می اندیشم شاید مشتقی از عقاید پدرم در آن موارد بوده باشد.

 

  سوما از نظر مرا دریغ نفرمایید که نظر دادن شما (چه موافق و چه مخالف) هم به من انگیزه می بخشد و فکر می کنم شاید تاثیر مثبتی داشته باشم.

 

  چهارم این که امیدوارم مثال هایی که برای بیان صحبتم استفاده کردم مناسب باشند.

 

  پنجم این که اگر اشکالی در نظراتم وارد است ببخشید، این نوشته را  به عنوان یک خواننده ی عام نوشته ام. 

 

 

        

 

نسل جدید New Generation

سلام

 بازهم ببخشید که زیاد مطلب نمی نویسم. مطلب بعدی ام نظرم راجع به نوشته ی زیر خواهد بود :

http://javadkashi.blogspot.com/2006/01/blog-post_07.html

بروید بخوانید. آن را یک استاد جامعه شناسی نوشته. اگر بعضی کلماتش را نفهمیدید بیایید از خودم بپرسید(نثر ادبی نسبتا سنگینی دارد). اگر دوست دارید مطلب بعدی ام را کامل بفهمید آن را ابتدا کامل بخوانید.

                                   با آرزوی موفقیت و خوشخبتی برای همه انسان ها

تعطیلی بسه

سلام


ببخشید که چند وقته مطلب نمی نویسم. به خاطر امتحانات و کارهای دیگه سرم خیلی شلوغه.


شاید بعدا یه مطلب راجع به روزمره گی یا همون غرق شدن در کارهای روزمره نوشتم. یه سری درکات داره یه سری درجات. امّا به هر صورت فعلا که زیاد ازش خوشم نمی یاد. آدم های فرهیخته ی زیادی هم وجود دارند که از این موضوع دائم می نالند.


فعلا تا بعد...

هدف

  یک روانشناس نسبتا معروف  (ناپلئون هیل) گفته است :

اگر دوست داری به آن ارتفاعی که می خواهی برسی ، اول باید ساختمان درست را پیدا کنی.

    نردبان و سایر وسایل را ممکن است بتوان تهیه کرد ، امّا این یکی رو حتما باید اول همه به دست بیاریش.

  کتاب قورباغه را قورت بده را حتما بخونید ،کمتر کسی وجود دارد که مطالب و محتوای این کتاب به دردش نخورد.

آیا استاد همه فن آموزد ؟

تازگی ها با یک دانجشوی فوق لیسانس ارتباطات آشنا شده ام که در زمینه ی تحقیقم به من کمک هایی کرد.


او می گفت که در دانشگاه های ایران استاد ها تمام معلومات خود را به دانشجو منتقل نمی کنند و همیشه تکه هایی را نا تمام و گنگ می گذارند(حتٌی بهترین های آن ها مثلا در زمینه ی علوم انسانی دانشگاه تهران و علامه طباطبایی).


مثلی قدیمی هم در این رابطه وجود دارد :


روزگاری استادی بود که در فنون کشتی مهارت زیادی داشت. یکی از شاگردانش را خیلی دوست داشت و بیش از همه برایش وقت می گذاشت و به او فن می آموخت. تا این که روزی به او گفت که دیگر فنی ندارم به تو بیاموزم. سپس شاگرد به پیش حاکم رفت و گفت که استاد کشتی این شهر دیگر من هستم و پیرمرد را کنار بگذار. حاکم هم مسابقه ای بین استاد و شاگرد می گذارد. در مسابقه استاد شاگرد را با فنی که به وی نیاموخته بود می برد. بعد شاگرد می گوید که این چه فنی بود که به من نیاموخته بودی ؟ و استاد می گوید این فن را برای این روز نگاه داشته بودم ...


البته آن دانشجو می گفت که این حرف را سرسری و فقط با توجه به دانشگاه خودش نمی گوید زیرا برای تحقیقش به چنیدین داشگاه مطرح تهران رفته است.


به هر صورت اگر حدسی نظری یا تجربه ای در مورد این موضوع دارید ممنون خواهم شد که در قسمت نظرات وارد کنید.


برتری شغلی در ایران

  به نظر من اکثر مردم ایران به دنبال تاپ بودن و اوّل بودن نیستند. کافی است در همین مکالمه های ساده ای که در اتوبوس ، تاکسی و سایر مکان های عمومی ببینی. همه می گویند که ما در آسمان یک ستاره هم نداریم و ازین قبیل حرف ها .

  در نتیجه نگرش عامه ی مردم به موضوعات از دید متوسط رو به پایین است.

  شاید به همین دلیل است که عده ی کمی جذب رشته های علوم اسنانی می شوند : بیشتر رشته های علوم انسانی در سطح متوسط چندان منافعی برای فرد ندارند.

  امّا ما مهندس برق بی کار نداریم (یا اگر داشته باشیم کم داریم) ولی فارق التحصیل علوم انسانی بی کار خیلی زیاده.

  در نتیجه ، اکثر افراد جامعه ، اعم از نخبه ، متوسط و ضعیف جذب رشته های مهندسی می شوند و ما امثال آقای شیوا را به ندرت مشاهده می کنیم.

آغاز دوباره

سلام


بعد از حدود شش ماه دوباره شروع به وبلاگ نویسی کردم.


به وبلاگ راز سری بزنید. از هر طیف و عقیده ای که باشید چیزهایی که به دردت بخوره توش پیدا میشه. اگر تشنه ی یادگیری باشی ُ‌یعضی چیزا میتونی توش یاد بگیری.