آدم گاهی به این نتیجه می رسه که تنبلی و بی حالی رو بذاره کنار و شروع کنه به نوشتن. خوب می خوای بنویسی ؟ چه جایی بهتر از وبلاگ! ملت میان نظر هم واست می ذارن و به نوشتن دلگرم می شی!(حالا انگار چه افراد برجسته ای میان نوشته های منو نقد می کنن! 100% کامنت ها مطلقا بی ربط!)
یکبار که داشتم برای خودم روی کاغذ می نوشتم، نوشتم که نوشتن می تونه چیزایی رو به تو یاد بده. یعنی گاهی اوقات تو چیزایی رو میدونی فقط به یه جرقه نیاز داری تا یادت بیان. شبیه مفهومی که توی فیلم ماتریکس گفته شده بود.
اما خوب بالاخره جدا ازین حرف ها هم نباید این طور باشه که از زمانی که یک مطلب رو می نویسی تا زمان پست بعدیت آن قدر فرق کرده باشی که خوندن پست قبلیت برای شناختنت بی فایده باشه. هر چند من هم آدمی نیستم که روزی یه پست بنویسم!
پ.ن: یه چیز باحال که توی وبلاگ خانم دکتر احمدنیا دیدم: گاهی اوقات اگر می خوای اعلام حضور کنی بیا و توی یه پست فقط چند تا نقطه بذار، این یعنی که هستی و همین حتّی اگر حرفی برای زدن نداشته باشی یه نوع ابراز هستش! (با تغییر، این جمله از دکتر شکرخواه نقل شده).
پس پ.ن: کسی راجع به نوشتن نظری نداره؟ خوبه که یک کامنت با ربط توی کامنت هام باشه. کسی که این متن رو می خونی بیا و اولین نفر باش و مرا ازین دلتنگی بِرَ هان!
خوب معلومه که نوشتن برای آدم کلی فایده داره!
یکی از مشکلات نوشتن اینه که فکر می کنی که خیلی راحته ولی اصلا این طور نیست و جالب اینه وقتی نتئنی می گی بذارم برای وقتی که بتئنم و این طوری هیچ وقت نمی تونی ولی اگه همون بار اول بنویسی همه چه تمومه حداقل می تونی برای خودت بنویسی
کامنت مربوط نیاز به درک متن فوق داره! که به علت نکات گنگ گنجانده شده در متن (ماتریکس دیگه!) نمی شه به این آسونی نظر داد! برو زوق کن همه نمی یان واست بنویسن در اوون وبلاگتو ببند! من که هر چی از نوشته هامو دوست دارم کامنت هاش کلا شامل ناسزا اند که قبلا پاکشون می کردم.. الآن به این نتیجه رسیدم که بهتره کل مطلبامو پاک کنم و در وبلاگمو ببندم!
سلام. ممنون از کامنت های مثل همیشه خوب و پربارتان.
متن جالبی بود. مثل همیشه.
من به روزم. منتظر حضور گرمتان هستم...
سلام.
من هیچ وقت ادعایی در این باره نداشتم . (مطالعه) از همان اول هم به همه گفته بودم که من تنها نظرات و دیدگاه های خودم را می نویسم. و مسئله ی مطالعه چیزی است جدا از وبلاگ من . ( برای دلایلی شخصی)
من هیچ جای پستم به این اشاره نکرده بودم که حیوانات دارای روح نیستد و تنها وجودی فیزیکی دارند. حیوانات دارای روح هستند. منتها این روح با روحی که انسان از آن برخوردار است متفاوت است. روح انسان در مسیری از رشد و تکامل (در هر زمینه ای) سیر می کند. اما روح حیوانات قادر به رشد و حرکت نیست. ( تنها نظرم را می گویم. )
- مثلا کدام حیوانی است که بعد از مدتی دچار رشد فکری شده باشد؟!!
من با مطالعه قطعا مخالفتی ندارم. اما همیشه تنها نظر و دیدگاه خودم را مطرح کردم.
خوب است حرف هایی که جایش چندان در محیط وبلاگ نیست را به آدرس میلی که در وبلاگم گذاشته شده است بفرستید تا آنجا هم راحت تر صحبت شود و هم منظورتان را واضح تر بفرمایید.
¤ چیزی که روح ندارد تنها اشیاء هستند. ما به روح داشتنمان زنده هستیم. ما... گیاهان...حیوانات و هر چیزی که در این دنیا نفس می کشد و با هم غرایز مشترکی دارند.
من اعتراف می کنم که در این سالها مطالعه ای کافی نداشته ام. این را همیشه گفته ام. و هیچ وقت هم با قاطعیت یا استناد حرفی را نزده ام. این ها نظرات خودم هستند. همانطور که هر کسی یک نظر دارد. من یا هر کس دیگری.......
سینا جون نوشتن که از چی بگم از چی نگم نداره .
من شخصا موافق این نیستم که نوشتن میتونه چیزی رو بهت یاد بده بلکه نوشتن فقط یک وسیله ی یاد آوریه!
البته که نوشتن وسیله ی یاد آوری به نویسندس نه خواننده !
چون نویسنده همه ی چیزایی که می خواد بنویسه رو میدونه و فقط اونا رو به رشته ی تحریر در میاره. و وقطی هم دوباره بهشون نگاه می کنه همه ی چیزایی که یه زمونی فکر شو مشغول کرده بودن و به یاد میاره!
در مورد اینم که از چی بنویسی ؛
به قول خودت که هر روز نمینویسی.این همه هم اتفاق داره تو دنیامیفته فقط کافیه به یکیشون فک کنی و افکارتو توی باتلاقشون بگنجونی...