تشنه

روز از نو روزی از نو

تشنه

روز از نو روزی از نو

اتابک عزیز اینجا می نویسد

دوست عزیزم اتابک چندی است که من را با لطف های خود شرمنده می کند. وبلاگ من را به دوستانش معرفی می کند، به من لینک می دهد، آدرس سایت رسمی بایرن مونیخ(تیمی که از بچگی ام عاشقش بودم) را به من هدیه می کند(هر چند که این آدرس را با یک جستجوی ساده در گوگل می توان پیدا کرد، اما تا به حال به ذهنم نرسیده بود که این کارو بکنم چون یکسالی بود که چندان تو نخ فوتبال نبودم و فقط خبر حذف بایرن را از جام قهرمانان گرفتم، البته بایرن که معمولا در لیگ قهرمان است و نیازی به گرفتن خبر قهرمانی اش در لیگ آلمان نیست!).
اما از همه مهمتر به من یاد آوری کرد که فوتبال هم جنبه ای از زندگی مدرن است و نباید از آن غافل بود. من زمانی که وبلاگ استاد و دوست(اگر ایشان ما را قابل بدانند که خود را دوست ایشان بدانیم!) عزیزم آقای شیوا را دیدم(سیستم لینک دادن از وسط متن من خرابه! از توی لینکدونی ها "راز" را می توانید باز کنید، وبلاگ با سابقه ی ایشان است)، دوباره وبلاگ نویسی را شروع کردم( در واقع دیدن وبلاگ ایشان مزایای وبلاگ نویسی را به من یاد آوری کرد و شروع کردم).
حال بعد از دیدن وبلاگ اتابک عزیز(از توی لینک ها با نام اینتر میلان می تونید پیداش کنید) و دیدن احساسات پاک یک طرفدار(راجع به این لغت پاک باید بعدا بیشتر صحبت کنم!) تصمیم گرفتم هر از گاهی از فوتبال هم خبر بدهم و بنویسم، هر چند کم. خوبه که ذهن آدم گاهی به فوتبال هم بپردازه که تنوع داشته باشه.
بد نیست که حداقل اگر در فوتبال به روز نیستم، گاهی از احساسات فوتبالی هم بنویسم!
به هر صورت این هدیه اتابک به من است که ایده داشته باشم گاهی از احساسات فوتبالی هم بنویسم. امیدوارم بتوانم این لطف را به طرزی در خور و شایسته جبران کنم.
پ.ن: (این متن زیاد پرانتز داشت! امیدوارم راحت بتونید بخونیدش! در ضمن از تمام آراء راجع به فوتبال در جهان مدرن استقبال می کنم)

علوم شیطانی(انسانی سابق)

زمانی که فردا باید 15 تا تمرین سخت و بسیار مشکل ترکیبیات رو که 12 تاش توی المپیادهای جهانی اومدن حل کنی، زمانی که از 12 تا تمرین گراف که دونه ای حداقل 15 دقیقه وقت می برن حداقل باید 6 تاشو حل کنی، زمانی که ساعت 6 بعد از ظهر هستش و تا 12 شب فقط 6 ساعت وقت داری، در حالی که حل نکنی نه تنها عقب می مونی، ممکنه بندازنت بیرون از کلاس! و نتونی با سرعت یه مشت خرخون المپیاد ریاضی ترکیبیات رو برای کامپیوتر بخونی. در تمام این احوالات، بلند میشی آن میشی. میری انقلاب دنبال کتاب منطق ارسطویی خوانساری. میری هزار تا کار مرتبط با علوم انسانی می کنی. همش سعی می کنی مساله ی جدیدی نیاد تو ذهنت که بخواد ذهنت رو از ریاضی منحرف کنه، با این حال چندان موفق نمی شی.
اینا نشانه ی چیه؟ یه ذهن پراکنده؟ یه آدم بی خیال و تنبل؟ یه آدم که برنامه ریزیش ضعیفه ؟ یا کسی که خیلی علوم انسانی رو دوست داره؟
پ.ن: عاقبت خسیس بازی در لینک دادن به وبلاگ ها رو کنار گذاشتم! کسی نمی خواد به من تبریک بگه؟ حداقل اونایی که جدیدن بهشون لینک دادم، منو لایق لینک نمی دونن، یه تشکر کنن بد نیست، آخه این جوری می فهمم که دیگران این تغییر منو فهمیدن و دلگرم می شم! (کسی نیست بگه تو چرا این قدر دنبال دلگرمی دیگران هستی؟)
پ.ن 2: خیال همه ی کسانی که بهشون لینک دادم راحت! تا حالا فقط 20 نفر از لینکدونی وبلاگ های من استفاده کردن! بدین ترتیب می تونید انتظار داشته باشید از طریق وبلاگ من ماهی یک الی دو نفر بتونه پیداتون بکنه!

از چی بگم ...؟

آدم گاهی به این نتیجه می رسه که تنبلی و بی حالی رو بذاره کنار و شروع کنه به نوشتن. خوب می خوای بنویسی ؟ چه جایی بهتر از وبلاگ! ملت میان نظر هم واست می ذارن و به نوشتن دلگرم می شی!(حالا انگار چه افراد برجسته ای میان نوشته های منو نقد می کنن! 100% کامنت ها مطلقا بی ربط!)
یکبار که داشتم برای خودم روی کاغذ می نوشتم، نوشتم که نوشتن می تونه چیزایی رو به تو یاد بده. یعنی گاهی اوقات تو چیزایی رو میدونی فقط به یه جرقه نیاز داری تا یادت بیان. شبیه مفهومی که توی فیلم ماتریکس گفته شده بود.
اما خوب بالاخره جدا ازین حرف ها هم نباید این طور باشه که از زمانی که یک مطلب رو می نویسی تا زمان پست بعدیت آن قدر فرق کرده باشی که خوندن پست قبلیت برای شناختنت بی فایده باشه. هر چند من هم آدمی نیستم که روزی یه پست بنویسم!
پ.ن: یه چیز باحال که توی وبلاگ خانم دکتر احمدنیا دیدم: گاهی اوقات اگر می خوای اعلام حضور کنی بیا و توی یه پست فقط چند تا نقطه بذار، این یعنی که هستی و همین حتّی اگر حرفی برای زدن نداشته باشی یه نوع ابراز هستش! (با تغییر، این جمله از دکتر شکرخواه نقل شده).
پس پ.ن: کسی راجع به نوشتن نظری نداره؟ خوبه که یک کامنت با ربط توی کامنت هام باشه. کسی که این متن رو می خونی بیا و اولین نفر باش و مرا ازین دلتنگی بِرَ هان!