تشنه

روز از نو روزی از نو

تشنه

روز از نو روزی از نو

روز های آخر

 قصد ما از به کار بردن کلمات چیست؟ بازی زبانی با آن ها یا دادن "الف" ای که با آن احساس ما تا "ی" ی آن خوانده شود؟

 پ.ن: تا به حال شده استدلال یک نفر ظاهرا کاملا منطقی باشد اما شما حس کنید دارد سفسطه می کند و یکجای کار می لنگد؟(هر چند نمی توانید پیدا کنید آن جا کجاست اما کلی منطقی بودنش را احساس نمی کنید).

سکوت

گاهی

 چه زیباست این سکوت پر معنا

 که همچون کلمات بر من روانست...

 پ.ن: جبران خلیل جبران در قصه ی عشق(که داستان اولین عشق زمینی اوست) اشاره به زیبایی سکوت از دید خودش می کند.

 پ.ن ۲: چند وقتیه زدم تو نخ این جور نوشتن... نظرتون چیه؟ ادامه بدم؟

هوای تازه

 دلم هوایی تازه می خواهد

 هوایی که در آن بی تلعقی موج بزند...

 هوایی که در آن بی رحمانه با خودم صادق باشم...

 صدق چیز کمی نیست... هست؟

وبلاگنویسی نقاب دار

 یک روش وبلاگ نویسی که کمی هم مد شده این است که نویسنده هویت خود را فاش نمی کند. دلیل این کار را به همان حدیث معروف ربط می دهند: نگاه نکن چه کسی حرف می زند،‌ ببین چه می گوید. یکی از مبتکران این روش جناب فوکو است که در طی مصاحبه هایی که روزگاری با لوموند داشت، با آن ها قرار گذاشت که تنها به این شرط با آن ها مصاحبه می کند که نامش را ننویسند و هیچ نوع اطلاعاتی که بتوان از روی آن ها فهمید که مصاحبه کننده او بوده ذکر نکنند. سلسله مصاحبه ها با نام مستعار فیلسوف نقابدار چاپ شدند.

 نظر شما درباره ی این روش چیه...؟

دلتنگی های آخر هفته

 زمان مرده ای در آخرین روز هفته وجود دارد که بیشتر آدم ها در آن دلتنگ می شوند: عصر جمعه، نزدیکی های غروب و گاهی حتی تا شب شنبه ها ادامه می یابد.

 معمولا درین زمان آدم ها بیکار هستند و تفریح خاصی هم ندارند و دل به کاری هم نمی بندند: فردا شنبه است آخر... شنبه کارها شروع می شود و این زمان برای استراحت است... اما بیشتر اوقات کاری به عنوان تفریح هم نمی یابی.

 درین وقت مرده است که دل تنگی خاصی به سراغ آدم می آید... نویسنده ی این وبلاگ هم نوشته هایش را بر اساس همین دلتنگی ها قرار داده. ابراز این دلتنگی ها بد نیست، بعدا می توانی خودت را روانکاوی کنی! جمعه ی قبلی من در وضعیت حادی دچار همین دلتنگی شدم که مصاحبت با سینای عزیز کلی باعث خنده و آرامش من شد(هر چند سینا اصلا و ابدا روانکاو خوبی نیست!).

 پ.ن: امیدوارم برای آقای انصاری چیز خاصی نباشد که سینا خطابشون می کنم و زود فامیل میشم! بالاخره ما هم اسم هستیم...

 

تقدیم به آن دوست لبنانی الاصل

ای آشنای دیروز

فراموش امروز و فردا

    سلام مرا

       به آن کس

 که دیروز بودی برسان.

 پ.ن بی ربط: تلخه زمانی که کسی که دوسش داری داره میره جایی دور و تو حتی نمی تونی ازش خدافظی کنی... نیستش؟

ارتباط با غریبه ها

 دقت کردید که چرا ما در مطب دکتر یا توی آسانسور زمین رو نگاه می کنیم؟

 خب به نظر من دلیلش اینه که نمی خواهیم با غریبه ها ارتباط بر قرار کنیم. چون نگاه کردن نوعی برقراری ارتباط است. این موضوع که ارتباط با غریبه ها حتی المقدور کم باشد و حریم شخصی فرد بزرگ، توی جوامع غربی(این طور که دیدم و شنیدم) بیشتره. از حقوقدانی یکبار شنیدم که توی کانادا تو می تونی از یک فرد به خاطر تنه ای که در خیابان به تو زده شکایت کنی و در صورت اثبات این موضوع از طرف جریمه نقدی دریافت کنی.

 نظر شما چیه؟‌ بهتره حریم شخصی بزرگتر باشه یا کوچکتر؟ فرهنگ غربی را بیشتر می پسندید یا فرهنگ گرم شرقی؟ چرا؟

 پ.ن: بحث راجع به این سکانس های زندگی روزمره را که موضوعاتی اجتماعی هستند را دوست دارم و سعی می کنم ازین به بعد بیشتر به آن بپردازم.

 پس پ.ن: این وبلاگ موضوعات زیادی دارد و تنها محوریت وبلاگ بودنش هم نویسنده اش است،‌ پس به نظرتان گسترده و پراکنده بودن موضوعات عیبی ندارد که؟