تشنه

روز از نو روزی از نو

تشنه

روز از نو روزی از نو

قمار عاشقانه

  به جلو می روی: دو انتخاب: یکی از جنسی صداقت گونه و دیگری از جنس هر که را اسرار حق آموختند...

  شاید بخواهی اسمش را ریسک بگذاری - ولی من قمار می ناممش. اضافه ی تشبیهی نیست عزیزم خیر خود خود قمار است / خود خودش است!

  حال چه می کنی؟ پاهایت سست شده اند؟ از از دست دادن همه چیز می ترسی؟ یا به جلو می روی؟‌ زیر لب زمزمه می کنی: من بزرگتر از آنم که وجودم با این متلاشی شود- من جنسم از جنسی نیست که از دست روم من بی نیازم چون چیزی فراتر از این ها دارم...

  و چون سربازی با آن که می دانی جان می سپاری پرچم را به جلو می بری: به جایی که بر توست آن را برسانی... زندگی راحت را رها کرده ای: چه راحتی ای برادر! آرام و قرار ندارم... دل که آشوب باشه جسم هر جا باشه چه فرقی داره؟

  حال این قمار توست! برو ببین چه می کنی! یادت باشد: در بعضی جاها شکستی وجود ندارد‌ :)

نوشتارها - رفع ایهام

  در مقدمه می گویم که از خطاب کردن مستقیم بعضی اوقات خوشم نمی آید ولی روشی بهتر نمی یابم...

  همان طور که اغلب می دانیم، نوشته ها انواع و اقسام دارند: از یک کتاب ریاضی وضوح می خواهیم، همچنین از آن می خواهیم که کاری کند که مطلب را لمس کنیم، این گونه حق مطلب برایمان ادا می شود، تا با درکی قوی روابط انتزاعی را درک کنیم.

  از یک رمان پلیسی راز گونه بودن و به شک انداختن می طلبیم، اگر جواب در ابتدا گفته شود دیگر داستان برای ما جذابیتی ندارد(البته مگر آن که جزئیات توصیفی چیزی محشر باشد). در پرانتز: به این روش در انگلیسی hooking‌ یا قلاب انداختن می گویند، مثل شهرزاد تکه داستانی را  در مقدمه ی متن(پاراگراف اول) شروع می کنیم و تا زمانی که می خواهیم(که انتهای مطلب باشد) انتهای داستان و سرنوشت را لو نمی دهیم.

  به هر حال هدف از این نوشتار این بود که به تنهایی که در این جا حضور خواهد داشت، بگویم که زیاد در جستجو برای استعاره ی بعضی عبارت ها نباشد، چنان که من هم از او در هر چیزی توضیح نمی خواهم. قمار عاشقانه می تواند به هر بازی پیچیده ای تلقی شود، اشاره ای به روابط انسان هایی مشخص ندارد... این را هم گفته باشم که رفع ابهامی مثلا احتمالی کرده باشم.

تیپی که خدایی ندارد...

  امشب در یک کنسرت هوی متال بودم... بر عکس چیزی که شاید تصور شود تامل برانگیز بود: انسان ها را می بینی که به اوجی از فاصله ی خود از طبیعت اجدادشان رسیده اند(البته بعضی شان می گویند این را از وایکینگ ها یاد گرفته ایم).

  موها تکان می خورند و تنش را نشان می دهند، از میان ریتم تند به سختی آهنگ بازیابی می شود تا برای حرکات سر درک شود. هیچ کس این جا دینی ندارد، همه از آن چه دوست داریم پوچ گرا تر هستند...

  ولی جالب تر از همه این است که هیچ کس در اوجی نیست،‌ مرجع تقلیدی وجود ندارد، از آن جا که همه از خواننده و نوازنده تا کسی که سر تکان می دهد(با آن ریتم خاص) همه تلاش می کنند خفن تر باشند، ولی در واقع هیچ کدام از دیگری خفن تر یا بهتر نیست و همه برابرند!

  پ.ن: خدایان می توانند در معنی استعاره ای از الگویی تمام عیار باشند.

  پ.ن۲: کسی را جاهل، مستهجن، الاف، بی کار، بی هدف، بی معنی، پوچ، از حشرات الارض و یا هر چیزی در این مایه ها نخواندم.

  پ.ن۳: صد البته فراموش نشود که البته هوی متال ها با رپ ها فرق دارند، کم هم فرق ندارند هر چند هر دو در کتگوری انترتینمنت حساب شوند. (از این نوع حروف گذاری برای کلمات خارجی خوشم نمیاد ولی الان چاره ای ندارم، وسواس دارندگان رو فارسی به بزرگی خودشون...).

وقتی ریاضی، منتطق باشد.

  گل ها که همه آفتابگردانند، عشق هم اگر نبود درصد بیکاری به طور نگران کننده ای افزایش می یافت(یادی از یکی از شبه خدایان، قیصر امین پور، هر جا هست سفارش مارم ایشالا بکنه‌:) ) ولی جدا از همه اینا اگر ریاضی تنها منطق بود چه می شد؟

 طبقه بندی توانایی های ذهنی، کلاسی با نام -- مقدمه ای بر جامعه شناسی، مردم شناسی و روان شناسی -- : مهارت های بصری، مهارت های نوشتاری - ادبی، مهارت های بدنی، مهارت های... مهارت های ریاضی-منطقی: ببخشید استاد بنده با این عنوان مشکل دارم، جناب هاوارد گاردنر(روان شناس معاصر آمریکایی) هر غلطی کرده به خودش مربوطه ولی: ریاضی یعنی منطق؟ بابا اولا که هزارتا مثلا/شبه فیلسوف هستن که دارن فقط رو این کار می کنن که چجوری با ابزاری به نام منطق بهتر و منطقی تر فکر کنن که بویی از ریاضی تو عمرشون نبردن، ازون ور  هزارتا مساله ی ریاضی هستن که ایده خورشون ملثه و تنها برای ابراز به صورتی منطقی نیاز دارند، در واقع حل مساله منطق نیست استاد قطع می کند: خلاقیت... البته استاد خلاقیت و ظهور ایده در ذهن، استاد ما یه عمری تو کار ترکیبیات بودیم، آره شاید یه استقرا هم می زدیم تو مساله ها، ولی اصل کار ایده بود. بابا ما یه عمری حال می کردیم ذهن ریاضی داشته باشیم تا روابط انتزاعی رو درک کنیم، حالا شما داری می گی ریاضی منطقه؟

 

  پ.ن ۲: نمی دونم اگر عشق نبود واقعا چی می شد، به قول خیلی ها که اصلا منشا خلقت عشقه اصلا شاید، ولی اگر ریاضی منطق بود شاید از اول عمرم حاضر بودم سواد نوشتن یاد بگیرم ولی عددها رو یاد نگیرم و اصلا ندونم عدد یعنی چی... حالا نوبت توئه: عدد بده : این قمار عاشقانه را عدد بده، شور و حال عارفانه را عدد بده، ولی قبلش به خود مسکین من و مهمتر از همه: به منطق(اونم از نوع ارسطویی)!

ذهنی یا عینی؟

  سوالی قدیمی... اضافه کن به سوال هایی که جواب شان از جنس بی جوابی است... سوال هایی که جواب شان در ذات سوال بودنشان جا گرفته:

  با عقل می بینیم یا با قلب؟ با احساسات تصمیم می گیریم یا منطق؟ (حال احساس هر چه باشد... ساده سازی می کنیم و احساس را ذاتی واحد فرض می کنیم...).

  به مستی علاقه داریم یا هشیاری؟ به مکاشفه تخیل داریم یا جامعه شناسی؟ (ادعای بزرگ دیگری: جامعه شناسی را علم گونه تر(به معنی غربی آن) نسبت به فلسفه فرض کنیم...).

  اصلا خود فلسفه چیست؟‌ شعر گونه هایی از جنس ابراز و ادبیات یا تکه گزاره هایی که با چسبی قوی به نام منطق به هم چسبیده اند؟‌ طبقه بندی نمی خواهم توصیف ذات می طلبم - بله فلسفه ی قاره ای داریم و فلسفه ی انگلیسی... فلسفه ی اشراق داریم و فلسفه ی مشایی - تازه اگر صوفی در حال چرخش را فیلسوف ندانیم!

پ.ن: کمی با برچسب گزاری کار کنیم: این جا کسی هست که این ها را صوفیانه بخواند؟

سوال

 نداشته ها بیشتر است یا داشته ها؟ در مورد دانسته ها - اغلب - بی تردید اعتراف می کنیم که دانسته های ما در مقابل ندانسته های مان به صفر می گراید - آیا در مورد داشته های مان هم می توانیم چنین راحت (مثلا) تواضع ورزی کنیم؟ فکر می کنم مساله پیچیده تر از چیزی باشد که به راحتی بتوان از آن گذشت: به هر حال با این سوال سر و کار داریم.

گاهی کار ما از قبل انجام شده| لازم نیست آمادگی بدیم برای واقعیتی... کارشو قبلا خود حقیقت انجام داده. کار ما نوشتن کتاب نیست این بار/ دادن یک ندا هستش. ندایی که با نقطه تموم می شه این بار... ندایی که کوتاه ولی پشتش  طویله. منتظر ندا هستم...