تشنه

روز از نو روزی از نو

تشنه

روز از نو روزی از نو

Valentine - 2

  شاید این قدر دوست دارم که حتی می تونم هر روز تو راهرو ها بالا و پایین برم و هر روز به من بگی که سرت شلوغه - هر روز فقط تو چشات نگاه کنم و لبخندی بزنی و لبخندی بزنم.

  یعنی انگار این قدر دوست دارم که با این که حسرت یه تلفن یه ملاقات تنهایی یه رستوران یا کافه دوتایی تو دلم مونده ولی برام مهم نیست دیگه حتی ندیدنت: بازهم دوست دارم.

  انگار به یک نوع سکون عادت کردم: انگار به انفعال عادت کردم. به بی خبری. به خبری از تو نشدن. به این که تکونی نخوره چیزی ازون چیزی که هست.

  کودکی رو در وجودت هنوز احساس می کنم. تازگی رو هم همین طور. احساس کردن پاکی تو برای هر وجودی راحته. چه قدر تو بزرگی که حتی با کوچکی من به من نمی گی که چقدر کوچکم. چقدر بزرگی که نمی گی که منو اونقدر دوست نداری ولی نمی ذاری شکسته شه اون چیزی که در وجودم شکل گرفته و این گل رو پر پر نمی کنی. انسانی - و این یکی از بی نهایت دلایلی است که دوستت دارم.

«تو»، تنها دو حرف
«تو»، یک ضمیر معمولی
ـ که فقط با دو حرف ساده‌ی خود
سرشاری این جهان را از آن من می‌کنی.
«تو»، تنها دو حرف
و من، چو خاک بهاری
به گرمای زندگی‌آفرین تو انس می‌گیرم.
«تو»، تنها دو حرف
ـ که با تکرارت اینک من
طعم خوشبختی را در دهان خود احساس می‌کنم.
جدایی را دهان می‌دوزم تا کلامی نگوید
و اطاعتِ فرمانِ رنج را پا سست می‌کنم.
«تو»، تنها دو حرف
و من، نازنین!
از خودِ خویشتن رها
به خیل نوابغی که خواهند آمد
و قهرمانانی که غبار گشته‌اند
می‌پیوندم.
«تو» تنها دو حرف
و وقتی که ناگهان
رها می‌کنی مرا و دور می‌شوی،
چون خانه‌ی متروکی تَرَک بر می‌دارم؛
دیوارهایم آوار می‌شود و بی‌صاحب؛
و اندوه، چون موریانه‌ها،
در تیر‌ها و ستون‌ها و بامم آشیان می‌سازد.
«تو»، تنها دو حرف
«تو» یک ضمیر معمولی!

- بارویر سواگ
- [احتمالاً] ترجمه‌ی سارمن سلیمانی

پ.ن: بازهم مثل قبلی: نه من کاره ای بودم + نه مخاطب خاصی دارد!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد