تشنه

روز از نو روزی از نو

تشنه

روز از نو روزی از نو

Coencidence

  همزمانی ها رو دوست دارم، این قدر که سر پا تو کتابخونه زمانی که ۱۵ دقیقه وقت دارم سوالات درسی رو دانلود کنم، بیام اول راجع به این بنویسم و بعد برم سر کارم!

  معلمی داشتم که از باران ایده ها می گفت. از این که در لحظه ایده ها می بارند. کار مهم ما درک لحظه است(مثال جالبی از لحظه می زد: چشم بر هم بزنید. لحظه این زمان است؟ همه گفتند کمتر. یکی که کمی فیزیک خوانده بود گفت: به حد صفر کوچک). اگر لحظه را درک کنیم تمام است، برای یک عمر. در هر لحظه بی نهایت ایده روان است، تنها باید یکی را بگیریم و عمری رویش کار کنیم، آن وقت شاید تئوریسن شویم شاید دانشمند شاید فیلسوف شاید... بالاخره یک چیزی می شویم! کاری ندارم که ایده اش را از روانشناسی خواندش گرفته بود یا تجربه، جالب بود.

  استاد دیگری داشتم، وقتی برایش از تجربه های مشابه در سقوط قله ای در وابستگی احساسی در یک لحظه(در اوج گریه، جدایی، فاصله و سوختن) و تمام شدن همه چیز می گفتم، و گفتم که دوستی نزدیک دارم که او هم این را تجربه کرده در همان سال ها، این را مرتبط به وحدت و وابستگی و چسبیدن ارواح در عالم ملکوت ربط می داد و در نهایت به وحدت کلی انسان ها: روزی متوجه می شویم همه یک چیزیم و یک ذات و تنها صورت های مختلف گرفتیم. این را شبیه ایده ی انالحق اون بابایی که اعدامش کردن و شبیه ایده ی وحدت وجودی ها می دانم. قیل و قال را که بگذاریم کنار، گاه می فهمیم چطور ایده ها با هم یکسانند، اگر کل نگر باشیم و نقاد در جز.

  همزمانی ها را دوست دارم، چه باربط به هم باشند و چه بی ربط به من ایده می دهند. خواب ها را هم با همزمانی به نوعی مرتبط می دانم: وقتی آینده ای را در گذشته خواب می بینیم، انگار در همان لحظه رخ داده بوده برای مان، با دیدنش انگار برای ما تکرار شده است، آن گاه شاید متوجه شویم بعضی چیزها می توانند از زمان و مکان جدا باشند، برای بعضی اتفاق ها زمانی تعریف نمی شود. زمان را مجبور به تصورش شده ایم تا توالی و علیت را بفهمیم، اگر همزمانی ها را بفهمیم آن ور ترش را می فهمیم و از محدود بودن در زمان در می آییم. بی خود نیست که می گویند فلانی یه چند صد سالی زود به دنیا اومده بود، واسه زمان خودش کمی زود بود... بد نیست از آن ها باشیم، چطوره؟

نظرات 3 + ارسال نظر
شیدا چهارشنبه 1 اسفند 1386 ساعت 12:14 ب.ظ http://sara8000.persianblog.ir

تقریبا تمام زندگی روی هم زمانی و منطبق بودن مسائلی می چرخه که یا ما رو خوشحال می کنند یا ناراحت...
که البته زیاد هم فرقی نداره. چون الان صحبت سر هم زمانی است...
.
گاهی هم زمانی ها ویرانگر هستند. می توانند دیوارهای چند ساله و ریشه های عمیق اعتقادی و وجودی رو در زمان کوتاهی تخریب کنند. و گاهی طوری اون ها رو از ریشه می زنند که انگار هیچ وقت اصلا وجود نداشته اند.
گاهی...؟ نه بیشتر... خیلی بیشتر از گاهی...
.
گاهی هم سازنده اند. می توانند نوید چیزی باشند... یا به عمق ریشه ها بروند و آن ها را چند برابر محکم تر از پیش کنند.
.
جز ء هر کدام از این دسته ها که باشند مهم این است که گاهی احساس می کنم شاید نفس هم زمانی یکی از قوانین و پایه های زندگی باشد.
که البته هم زمانی یک مفهوم است و هم زمان بودن مفهومی دیگر...

[ بدون نام ] چهارشنبه 1 اسفند 1386 ساعت 03:38 ب.ظ

http://schools.cbe.ab.ca/b651/Athletics/Badminton%20%20handout%20_2_.pdf

شیدا چهارشنبه 1 اسفند 1386 ساعت 05:58 ب.ظ http://sara8000.persianblog.ir

تولدت مبارررررررررررررک!

با یک عالمه آرزوهای خوب و شاد... ‌:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد