تشنه

روز از نو روزی از نو

تشنه

روز از نو روزی از نو

تولّد تو:)

الفبا برای سخن گفتن نیست
برای نوشتن نام توست
اعداد
پیش از تولّد تو به صف ایستادند
تا راز زاد روز تو را بدانند
دست های من
برای جستجوی تو پیدا شدند
دهانم
کشفِ دهانِ توست.

ای کاشفِ آتش
در آسمان دلم توده برفی ست
که به خنده های تو دل بسته است.

- شمس لنگرودی

 به مناسبت تولد شعر رمانتیک می شه به کسی تقدیم کرد؟ شعر که از خودت نیست- رمانتیک هم که دراوردی خدا رحمتت کنه. 

 از اطراف افرادی تهدید شدم که امسال تولدم رو که ۱۶ روز دیگه هستش بهم تبریک نگن- ولی این دلیل نمی شه که تولد دیگران رو بهشون تبریک نگم. زیاد تو کار تولد این بند و بساط نبوده ام ولی خب.

 بابت همیشه منو در تجربه ی وبلاگ نویسی مرحوم کردی که راهت ازین ورها گم می شه‌... خودت می دونی که پول ندارم کادو بخرم :) به همین دلیل بهترین آرزوهام رو برات آرزو می کنم.

 پ.ن: راستی- تولدت مبارک. هرچند سالی زنده هستی از هر سالش یه چیز خفن بیرون بیار...

مستی

  در بیان مستی شرح بسیار است... چه بسیار طرقی که: که شرح آن در دفتر نباشد.

  و چه خوش گفت آن روز آن یوگوسلاو مرد بر من که:

.There was so much drinking but was much less drunkness

  بله- بین نوشیدن و مستی دنیایی تفاوت است. چه بسیار شب ها که ننوشیدیم و مست بودیم و چه بسیار شد که بسیار نوشیدیم و اندکی مست نشدیم.

احتیاط؟

  تماشاچیان در تشخیص بین آن‌که از آب گل‌آلود ماهی می‌گیرد، و آن‌که در اعماق جستجو می‌کند، دچار اشتباه می‌شوند.
ویلیام فردیش نیچه، انسانی زیادی انسانی، فصل دوم، بنداول، ۲۶۲

  اغلب در فیلم های هالیوودی دو شخصیت اصلی داریم: یک مرد و یک زن، البته اگر بیش از حد قهرمان پرورها را که تنها یک قهرمان آن هم اغلب مرد دارند را در نظر نگیریم.

  بین این مرد و زن قرار است رابطه ای شکل بگیرد، حال چه به عشقی ناوصال تمام شود و چه به  وصالی جسمی برای پر مخاطب کردن فیلم! موضوع بامزه این جاست که در ابتدا نشان داده می شود که این ها از هم خجالت می کشند و مثلا یک ضرب به هم چشمک نمی زنند (البته در نوع خاصی حتی این هم کنار گذاشته می شود!).

  البته Streotype نمی کنم. بعضی از فیلم های هالیوودی هم به فیلم های اروپایی شبیه تر می شوند و از خیلی قاعده ها مستثنی می شوند، مثلا پایانی تلخ یا تهی اما واقع بینانه دارند.

  پ.ن: در روزمرگی به خودسانسوری، هم اکنون عادت کرده ام. باشد که خود باشند، بی آن که بخوانیم شان.

  پ.ن۲: ساختار این نوشته رو کسی قرار نیست درک کنه. اینم از بابت احتیاط؟

What so ever, and so on and so on

دریای تردید

شب ها خواب گونه... چند شبی است که باز خواب می بینم. خواب آدم ها، خواب تردید ها. اغراق سوال هایم و بزرگ نمایی ها. این که این حس از این ریشه است یا ازان، این بعد باید نگاه کرد یا آن.
شاید دردسر چندگانه باوری همین باشد. اغلب بالای بالایی را نشانه می گیریم، نقشه ای با مهندس خود می ریزیم و شروع به قرار دادن پایه ها و ساختن ساختار می کنیم. می رویم بالا و بالا... در طول ساخت هر از چند چیزهای تازه تری یاد می گیریم، چه با تجربه خود، چه با حضور دیگری در ذهن. گاه ساختار اساسی می ریزد، ضربه ای پتک گونه به آن وارد می شود و وجودمان احساس می کنیم برای لحظه ای نابود شده.
در چند گانه باوری برای بیمه کردن کارمان، سعی می کنیم در هر واحد، از چند نوع پایه و آجر استفاده کنیم، اگر باران این نوع را شست، دیگری بماند، دیگری وزن و چگال بودنش به درد باد بخورد و دیگری برای آفتاب. چون به نقص هر تک نوع جنس مان اطمینان داریم، با چند جنسی شدن، می خواهیم ساختمانی با چند روح بسازیم، که در نبردها اگر یک روح کشته شد دیگری فرمانده بماند و بدون روح نمانیم.
اما مشکل چیست؟ مشکل در طبقه بندی است. ساختمان را نمی دانیم چه بدانیم، آجری از نوع 1؟ بتونی از نوع 2؟ یا بدنه فلزی از نوع 3؟ حال می گوییم به حرف مردم کاری نداریم و کار درجه یک خودمان را می کنیم تا اهمیت طبقه بندی را به دور بریزیم.
مشکل جدیدی ظهور می کند و باید آن را از طریق یک مساله ی فیزیکی-شیمیایی حل کنیم. ولی مشکلات بسیار شده حالا: در هر واحد مشخص، جنس مشخصی نداریم، چگالی مشخصی نداریم. می توانیم برای اعدادمان معدل بگیریم، ولی معدل همیشه به درد نمی خورد. حال برای داده های غیر عددی چه کنیم؟
جوابی نیست. تیم مهندسان دچار سرگیجه می شوند. مشکلات پیچیده و پیچیده می شوند خودشان برای خود ساختاری جدید و عجیب از جنس مشکل می سازند! سرطان در ساختمان زیاد می شود، همه چیز هر لحظه ممکن است از کنترل خارج شود و آن وقت نه فقط ریختن ساختمان، بلکه با مشکلی محیطی مواجه شویم، اصلا معلوم نیست ساختمان بریزد یا نریزد، قسمتی بریزد، چه شود. آلودگی هایی که با مواد متناقض شیمیایی ایجاد شده اند که در هیچ تحقیق علمی ای نمی شد حدس زد با هم واکنش می دهند...
این جا بعضی از اعضای تیم حتی به خود می گویند ای کاش مثل همان همسایه ی بغلی از اول کار را ساده شروع کرده بودیم... شاید به این ناکجا آباد نمی رسیدیم... بعضی هنوز ایمان دارند، بعضی... به چه چنگ بزنند و تفرق نجویند؟
تشطط و تلاطم دریایی ذهنی همه ی شان به اوج رسیده، شاید تنها نظم یا قدرتی ماورایی و یا دست کم غیرقابل پیش بینی بتواند نجات شان دهد. هزاران حدس، امید، آرزو، فرضیه، نظریه و غیره در کار است. هر این هزار چه می تواند باشد؟

همای اوج سعادت به دام ما افتد
اگر تو را گذری بر مقام ما افتد

به ناامیدی از این در مرو بزن فالی
بود که قرعه دولت به نام ما افتد

کسی راهش رو گم می کنه ازین ورا بگذره؟ ووو...

فرار از عمق، فرار به عمق؟

  انگار چند وقتی بعضی ریشه ها را یاد نکرده بودم. یک نفر یک جایی خیلی کارها را دوباره سخت بر یادم انداخت.

  چند لحظه قبل ترسیدم، مدت ها بود که نترسیده بودم، بعد این مدت ترس برایم عمیق شد. یاد شبی کردم که چنان از ترس ترسیدم که از حقایقی عمیق که قابل ادراک بودند فرار کردم.

  وجودم از خطا انباشته شده. نه تنها نقشه، این بار چراغ را هم گم کرده بودم: گمشده در خود. مدت ها بود که به خیلی چیزها سر نزده بودم، این بار...

  در شب هایی تاریکی که چنان تاریکی بر ما سایه افکنده که عمق را از سطح نمی شناسیم، نور بر ما بتابان و روشن کن اعماق را...

   توضیح: متن آخری زمانی در حال تایپ شدن بود که می شود گفت در هیچ نوع عصبانیتی نبودم،‌ سوتفاهم نشود، برای تکمیل متن قبلی اش آمده بود. عصبانیت تحلیل شده در دو تا قبلی هم ناشی از رفتارهای هیچ شخص حقیقی یا حقوقی نمی باشد! والسلام

   پ.ن: بازگشتی بود به قالبی قبل تر؟ فعلا معلوم نیست. تا ببینیم فرداها چه می شود...

Frustration

    بهترین ترجمه ای که می تونم برای این لغت ارائه بدم- حال به خوردن- هستش. فکر می کنم برای جور شدن بحث قبلی باید این رو هم مطرح می کردم. خیلی مهمه که آدم از چیزهای مسخره حالش به هم نخوره و راحت به خودش اجازه ی بدرفتاری با دیگران رو نده. البته به من باشه که حتی دوست دارم رفتار معمولی هم با کسی نداشته باشم: چه برسه به رفتار خشک یا رفتار خشن و جدی و چیزی که بتونی کسی رو از من ناراحت کنه یا حتی احساس خوبش رو از بین ببره.

  موضوع همین جوری بعدی (خسته شدم از پی نوشت کردن های بعضی حقایق) اینه که همین الان به یک نفر گفتم که دیشب خوابش رو دیدم و براش توضیح دادم که این یعنی چقدر بهش فکر می کنم که حتی به ناخودآگاهم هم نفوذ کرده. به عبارتی تابلوتر‌: دوستش دارم حالا به هر عنوان که خودم می دونم چی حسابش کنم.

  نه این جا جمله ی پایانی خاصی وجود نداره. که این درس را پایان نباشد چه ذکری در غمم باران بباشد؟

خشم

  نفرت... خشم... احساسات جالبی هستند. حال آدم گاهی بد می شه. اونوقته که دوست داره خودش رو به یه روشی خالی کنه. بعضی ها هم سعی می کنند در درون خود بر این حال غلبه بکنن. بعضی ها سیگار می کشن، بعضی ها این قدر موزیک رو تو گوششون بلند می کنند تا هیچ چیزی نفهمند. کسی دستش برسه شاید مست کنه با الکل... شاید یکی بره تو کار مواد. هر کی از نوع خودش. یکی می ره حرم این قدر گریه می کنه تا دلش باز بشه. یکی مشت می زنه تو دیوار، یکی به خدا فحش می ده و یکی یکی دیگرو گیر میاره تا فشار رو روش خالی کنه. راستی امشب باید روش های دفاعی فروید رو برای امتحان فردا بخونم.

  حالا جدا از همه ی این ها، تو یکی کدوم ازین هایی؟ر

  ۲۴ ساعت می خوام هیچی نخورم، اعتصاب غذای شخصی یک روش اعتراض درونی خودم به خودم هستش...