تشنه

روز از نو روزی از نو

تشنه

روز از نو روزی از نو

ابعادی از سینما

۱.  نقد کار سختی هستش، مدل ساده تر نقد رو در نقد داستان می بینیم،

۱.۱ چون کمی از نقد واقعیت کمتر پیچیده و مرکب است: همه از آن متن واحدی دارند

۱.۱.۱ (مثل شریعتی که دکتر سروش ثابت فرضش می کند و درک ما از آن را متغیر)

۲.۱.۱ هر چند برداشت هر کس از آن متن، حتی تصور هر فرد از کلمه ای با دیگری متفاوت است

۳.۱.۱  (بزرگترین و مهمترین کلمه هایی که می توان در تصور معنی شان متفاوت بود عبارتند از: خدا، حقیقت، واقعیت و...

‌‌ ۱.۳.۱.۱(چرا همه با فلسفه سر و کار دارند؟ فلسفه خیلی به زبان وابستگی دارد؟)).

۲. نقد فیلم دشوارتر است.

۱.۲ گرچه فیلم تصور مکانی و زمانی را آسان تر می سازد،

۲.۱.۲ اما حضور مولفه های بیشتر مثل دوربین، بازیگر، صدا، حرکت و در کنار همه ی این ها تمرکز باعث می شوند که نقد فیلم نیاز به ریز نقد های بیشتری داشته باشد.

۱.۲.۱.۲ مثل زمانی که برای نقد داستانی یک روانکاو در تیم نقد می آوریم تا بعد روانشناختی کار را ایده دهد،

۳.۲ پس فیلم ابعاد بیشتری دارد.

۴.۲ فرضیه عکس: فیلم به دلیل این که تصور دقیق تری به مخاطب می دهد، فرم و محتوایی اغلب ساده تر و قابل درک تر دارد و گرچه عناصری جدید در هنرش داخل می شوند، با شیوایی بیشتر ایهام و چند پهلویی را کاسته و باعث می شود تنوع (تولرنس) کمتری در بین نقد کنندگان باشد.

  با فرضیه ی اول بیشتر همزاد پنداری دارم...

پ.ن:

   "من حماسه ام" و "سکوت بره ها"

  دومی را با صدای اصلی یا با دوبله ای عمیق باید ببینید.

  برای دیدن اولی بهتر است زیاد اهل سینمای آمریکا نباشید، وگرنه کار خیلی جدید به نظر نخواهد رسید.

پ.ن۲: فیلم سازی قبول شد! اینم می ذارم به مناسبت اون اصلا چطوره؟

فعلا پراکنده

 ۱. این روزها این قدر برای نوشتن دارم که...

 ۲. بادبادک باز تاثیر عجیبی روم می ذاره. یاد قصه های زندگی خودم می افتم، قصه هایی که اول همشون غیر محتمل بودند، داستان هایی که اصلا بهشون فکر هم نمی کردم.

  زیبایی نویسندگی رو هم کمی توش داره. کاری به نژاد پرستی و قوم گرایی پشت داستان ندارم، که توش نه اسمی از تاجیک ها در شده و هزاره ها هیچ ثروتمندی توشون پیدا نمی شه (به طور کاملا تصادفی تمام آدم حسابی های کابل که دور و بر این پسر بودند پشتون بودند و تمام فقرا هزاره).

 ۳. دیشب یاری اندر کس نمی بینم حافظ رو توی طوفانی که می اومد به موسیقی ای با صدایی شبیه فرهاد تبدیل کردم. نتیجه برای خودم قشنگ بود. خواستم یکبار شعر کامل رو این جا بنویسم، شعری که از زمانی که برنامه ی تلویزیونی با نام "پرونده های مجهول" رو دیدم باهاش آشنا شدم، ته برنامه این شعر رو هر دفعه می خوند، تنها بیت آخر ذکر نمی شد:

  حافظ اسرار الهی کس نمی داند خموش

  از که می پرسی که دور روزگاران را چه شد؟

 ۴. دنبال چیزای تازه می گردم. یه چیزی هم که توی ذهنم جریان داره اینه که قبل نوشتن و مثلا نویسنده شدن باید تجربه کنی، زیاد هم تجربه کنی، این قدر که برای بافتن هر تکه از داستانت واقعیت یا خیال کافی برای ارجاع داشته باشی. بالاخره کسی چه می دونه، شاید یه روز چیزایی از خودم نوشتم...

خاطره

  گاهی فکر می کنی آرزویی نداری. در واقع وقتی آرزوهات با چیزی که می تونی بهش برسی خیلی فاصله داره - احساس می کنی آرزوت اصلا وجود نداره.

   زمان هایی هست که داری وسط چرخ می زنی. بی هدف نفس می کشی - بی هدف رنج می کشی: بی هدف انرژی هدر می کنی. پوچ گرایی؟ خب حالت های روحی رو خوب می شه اسم گذاری کرد.

  ستاره در کار نیست خورشید در کار نیست ماه گم و گور شده... آسمون رنگش قشنگ نیست. بی آسمون که قرار نیست باشیم؟

  باشه اصلا اسمش رو می ذاریم حوصله سر رفتن. بریم یه هوایی بخوریم تا از یکنواختی در بیایم تا دچار خستگی روحی نشیم. بریم سراغ شادی های قدیمی بریم سراغ خاطره های جدید... شاید حرف یارو جالب باشه: زندگی تولد یه خاطرست: مواظب باش تولید خاطراتت متوقف نشه.

  پ.ن: بالاخره فرمی از این محتوا که چند ساله دنبالشم رو پیدا کردم:

  وقتی کاری را صرفاً به این منظور انجام دهید که به خود ثابت کنید توانایی انجام دادن آن را دارید (بچه داشتن، کوهنوردی، نوعی پیروزی جنسی، خودکشی) دچار احساس پوچی و بیهودگی می‌شوید. اجرای هر نوع برنامه‌ای هم چنین احساسی را به وجود می‌آورد.

  اینم منبع

My letter to Blogsky

As obviously you observe here, the text is left to right even though it's English not Persian. That's one of thousands things I have issue with in Blogsky text editor applied through Blogsky. The following is my email to Blogsky administrators, that I'm looking forward to have some sort of feedback.


To Whom It May Concern
Hello

I'm a Firefox user who is interested to run Blogsky in Firefox to do his blogging stuff. Are you going to improve your system to make it system that users can have all the features available in Firefox as well? Such as we don't have access to many text editor tools in Firefox and also we can't type Farsi when it's not installed by Firefox. On the other hand in your usual Farsi typing sytsem, Ctrl + T that should be "," (Comma) in Persian, is something like "o" in Farsi that makes a lot of trouble for me, like I have to use "-" that is minus in stead of Comma.
I'd be glad and so thankful if you answer my questions, I have been blogging with Blogsky for 4 years (my blog is: http://teshne.blogsky.com) I don't want to leave this system, like many users, so I hope that you have concerns about our problems.

Best Regards,
Best Wishes,
Sina Monfared

چهارشنبه سوری... نزدیکه

  برای همکارم می گفتم... روزگارم چنین شده است انگار:

 دوستت دارم
 و عشق تو از نامم می‌تراود
 مثل شیره‌ی تک‌درختی مجروح
 در حیاطِ زیارتگاهی.*

  می توای تو به من، زندگانی بخشی،

  یا بگیری از من

  آن چه را می بخشی

 

 * شمس لنگرودی

  پ.ن: اولین شبی که صدای محسن چاوشی و مجتبی کبیری رو شنیدم یادم نمی ره. توی اون ماشین رنوی اسپورت...

  البته چهارشنبه سوری ها هم از یادم نمی ره. بیش از ۸ سال سمبل یکی از محله های تهران بود و ۳ سال اخیر سمبل دیدار آن چه نتوانستم و امسال اولین سالگرد شکستی دیگر را با آن می گیرم. سمبل ها... امسال داریم بیشتر بررسی می کنیم.

  پ.ن برای پ.ن: طبق تعریف کلاسیک سمبل باید شئ باشد، و بنابراین یک مراسم سالیانه سمبل نیست.

دو تیتر

اسرائیل حداقل دو فلسطینی دیگر را کشت

عربی دومین زبان دانشگاه پیام نور شد

  ضریب ارتباط: ۰

گفتار:

  جایی از استشهادی ای خواندم که می گفت به اندازه ی وزنش برای کشته شدگان فلسطینی در طول ۳ ماه گریه کرده است.

  به یاد می آورم که خواندم که عرفات پشت آقای خمینی نماز خواند، در عین حال به یاد می آورم که خواندم که حکومت ایرانی با او قهر کرد. جایزه ی نوبل گرفت، با مذاکره خواست تا جلوی خون ریزی را بگیرد( شروع مشهورش در سازمان ملل: در این دستم شاخه ی زیتون و در دیگری مسلسل دارم، شاخه ی زیتون را از دستم نگیرید). مرد فلسطینی را به یاد می آورم که می گفت عرفات مثل تمام حاکمان دیکتاتور و تمامیت خواه عرب بود.

  حال عربی، بعد از حوزه های علمیه نجف و قم، برخلاف سنت رایج در انتخاب انگلیسی به عنوان زبان دوم، می شود زبان دوم دانشگاه پیام نور(صد رحمت بر دانشگاه آزاد).

  دختری را می شناختم که مثلا لیسانس تکنولوژی اطلاعات از پیام نور داشت و کلا کلمه ای برنامه نویسی نمی دانست و کامپیوتر را در حد یک کاربر می شناخت و هیچ چیزی در دانشگاه یاد نگرفته بود، در عین حال پروژه ی پایان نامه اش این بود که برود در مدارس نظرسنجی خاصی با کامپیوتر انجام دهد که کدش را هم سازمانی به آن ها داده بود. موضوع از همه جالب تر این بود که برخلاف آن چه عقل می پندارد، زمانی که بیرون بود چادر سرش می کرد و داخل دانشگاه که می شد چادرش را در می آورد. آن وقت از من راه حلی برای مومن ساختن دوس پسرش می خواست! در حالی که از روابط غیر اخلاقی اش با چند پسر دیگر در عین حال سخن می گفت... خدایا خودت به خیر کن.

  این از تکلیف دانشجوی مومن پیام نور! کلی نگری نمی کنم، مثال های بی شمار دیگری از دانشجویان دیگری در پیام نور دارم که واضح ترین را ذکر کردم. استقرا هم نمی زنم، اصلا شاید این ها درصدی کم بودند. این ها اصلا مهم نیست.

  سوال این است: شما چه خدمتی جز در انقراض اسلام و یا تبدیل آن ها که ممکن بود انسان باشند به منافق، کرده اید؟

  در خبرگزاری ها داد بزنید فلسطین فلسطین. چرا نگران احساسات پاکتان هستید؟ تمام مسلمانان، حتی در این گوشه ی قطبی برای فلسطین گریه می کنند و فریاد می زنند... شما چه خدمتی می کنید به بندگان او؟ فلسطینی ها رو یه ضرب می کشند، شما دیوانه می کنید نوجوون ها رو،‌جوون ها رو،‌ میان سال ها رو و حتی پیرها رو. شرکت دخانیات شما سالن ورزشی می زند... در سیگار هاتون مواد سنگین می ریزید تا اعتیاد آور تر باشند... سنتوری پشت سنتوری تحویل می دید تا فرار کنند از همه چی...

   آن وقت دوستان مسلمان این جا می گویند چرا ازین ها تقدیر نمی کنی؟ چرا بد می گویی؟ هنوز الجزایر را ندیده ای برادر... نه دوستان، هنوز وطن من را ندیده اید، شهر عاشقانه ی من را ندیده اید، چه چیزها که غلط دیده اید و چه چیزها که ندیده اید... بالاخره العالم دیدن هم سو اطلاع رسانی خودش را دارد دیگر...

  پ.ن: از درون هم ولی بی خبریم...

خواب-۱

  به خاطر نوشتن متنی در تشنه یک ماه حبس خانگی از قاضی م. معروف گرفتم... یعنی کسی باور می کرد من به خاطر نوشتن در وبلاگم حبس بگیرم؟‌ وبلاگی که معروف نیست و...

  آن وقت شروع به دعوتم به حلقه ی سروش کردند تا بروم سخنرانی های سروش را بشنوم. نمی دانستم خانواده ام آن جلسات را می رفتند...

  در زندان که اتاقم باشد عجله ای برای جمع و جور کردن کتاب ها نیست: یکماه برای همه ی این ها وقت دارم. در تشنه که می نویسم چطور کسی باور می کند من به خاطر متنی در وبلاگم زندان بروم؟ چطوری به آن ها نشان بدهم واقعیت دارد؟

  خواب با حالی بود... یاد خواب دکتر شریعتی افتادم... خوابی که رفتم سر قبرش قاه قاه گریه کردم به یاد شور و حالش در سخنرانی هایش...

  سروش که بیاید ایران اول کار اعدامش می کنند به دلیل مصاحبه اش که در آن قرآن را شبیه شعر محمد خوانده... به ایده ی من که محمد را نوعی عارف که به جاهایی رسید که دیگر کسی نخواهد رسید نزدیک است. به این ایده که قرآن مفهومی فراتر از کلماتش دارد و درک آن با درک کلماتش که تنها ظهوری دسته پایین تر هستند یکی نیست...

  وقتی اول صبح در حمام نیم ساعت به خوابت فکر می کنی این قدر که از بیرون صدا می زنند چقدر دوش می گیری؟

  پ.ن: خواب ها و لایه هایشان زیاد حرف دارند: می شود سریال در سریال(به عربی مسلسل می خوانندش!).