صبح وقتی یکی از دوستام که اصلا ازش انتظاری نداشتم اومد و ناگهانی بهم هدیه داد برام خیلی قشنگ بود. وقتی توی اینترنت قشنگترین پیام های عمرم رو انگار می بینم...
وقتی ایمیل ها و پیام ها رو چک می کنم خیلی برام قشنگه. نه این که ببینم تولدم رو تبریک می گن: این که می بینم آدم ها می تونن چقدر زیبا باشند که نسبت بهشون احساس قشنگی داشته باشی.
دو تا پیام هستند که همیشه کوتاهشون در وجود ممکنه بره: یکی برای تولد و دیگری برای مرگ. نه اعتراف می کنم که امسال رویکرد نه چندان مثبت خودم در مورد تولد گذاشتم کنار. وقتی با تولد دوستانم چیزهای بزرگی همزمان ازشون یاد گرفتم و وقتی در تولد خودم بهترین هدیه یعنی زیبایی انسان های دور و برم رو درک می کنم.
البته مقدمه اش از پارسال بود... وقتی که برای اولین بار پیام خیلی قشنگی گرفتم برای تولدم: ساعت ۱۲ نصفه شب یک تماس تنها برای یک جمله و صد آرزو... یادش بخیر.
ولی خب بالاخره نوبت الان هستش: گرچه دلم برای آدم های زیادی تنگ شده... حتی اون هایی شون که مرگ رو دوست دارند و می خوان زودتر برن ولی خب همشون رو دوست دارم.
تبریکی که گوشه ی راهرو به دستم رسید رو هم نمی تونم فراموش کنم... بعضی تصادفات رو نمی شه در نظر نگرفت...
آخرین هدیه ای که به دستم رسیده هم آشتی خواهرم بوده :) ملاحظه می فرمایید؟ دیگه چی شده که آشتی شده هدیه...
در انتها به سنتی نا معمول تولد خودم رو به خودم تبریک می گم: سالیانی پیش کسی به دنیا آمد که می خواست خودش را پیدا کند و دنیایش را بلرزاند... هنوز هم این را می خواهد.
قبلا بهت تبریک گفتم. ولی تبریک توی روز تولد با ارزش تره. تولدت مبارک
تولدت مبارک!
دیر شد ببخشید!
نت کم میام دیگه:دی