این روزها دوست دارم ایده ها رو رها کنم تو مغزم و ناخودآگاهم تا پخته شوند...
باختم! یه بازی ای هست که از یکی از دوستانم یاد گرفتم. بازی با زیر ناخودآگاهت انجام می شه و خیلی ساده هستش: نباید به یاد بیاری که داری بازی می کنی! یعنی وقتی یادت بیاد داری بازی می کنی یا به بازی فکر کنی باختی! البته می تونی تا ابد ادامه بدی، فقط هر دفعه یادت میاد یا به بازی فکر کنی می گی: باختم.
آره الان هم به ناخودآگاه و رها کردن فکر کردم باختم! بازی هم دقیقا این مکانیزم رو داره، باید فراموشش کنی و رهایش کنی در دریای ناخودآگاه ذهنت.
حالا نمی دونم این رها کردن به فرم کمک می کنه یا محتوا، فکر کنم داریم ۲۴ ساعته بی وقفه فکر می کنم...
http://www.aviny.com/Mafatih/Motoon/Mafatih021.aspx#link99
192.168.2.1
بازی رو تا چی معنا کنی...
یادمه یک دفعه داشتم چیز هایی که در مورد آفرینش خدا شنیده بودم رو برای یک نفر می گفتم. بعد یک عالمه حرف زدن طرف برگشت گفت پس با این حساب خدا ما رو انداخته توی یک بازی...
گفتم اسمشو هر چی می خوای بگذاری بگذار... می خوای بگذاری بازی اشکالی نداره اما یادت باشه با این تعبیر مقصود تو از بازی مفهوم متفاوتی هم هست...
.
هر بازی ای چه خودآگاه و چه نا خود آگاه توی این دنیا مهم ترین دلیلش شناختن خداست...
نزدیک شدن به خدا... و این که درک کنی وقتی می بازی کسی هست که فقط اونه که واقعا همیشه برنده است...
.
من بازی ها رو با این تعبیر دوست دارم...
گرچه برایم خیلی گران تمام شوند...
راستی اگر با بازی ها دوست باشی کم کم چیز ناخودآگاهی برات باقی نخواهد ماند...
.
چرا اینجا اصلا هیچ چیز جدید نداره...؟ :(