تشنه

روز از نو روزی از نو

تشنه

روز از نو روزی از نو

اندکی از زندگی دینی

  ۵ تا وتر دارم... این قدر هست به امیدش که از تمام واقعیت های و بدی ها روزگار و خودم خلاص شوم امروز...

  دارم صفحه ی مربوط به آیت ا... سید محمد حسن الهی طباطبایی، یگانه برادر علامه و بی مانند پیرو آیت ا... سید علی قاضی را در ویکیپدیا به انجام می رسانم. این فرد آن قدر آسمانی است که جرات ندارم بی وضو روی مقاله کار کنم... باشد تقدیم به روحش و استقامتش در یگانه سلوکش...

  بارها دعا می کنم و می اندیشم نمی توانم تک تک کسانی که باید را دعا کنم، آن گاه می خوانم: خودت هر آن که به را هر آن چه به بده و حساب کن که من همه ی آنانی که به یاد نمی آورم را یاد کرده ام... سناریوی بامزه ای است: انگار حساب می شود که من سراپا اشکال تک نفری را یاد کرده ام یا نه!

  "طریقت فقها، طریقت فقهاست، طریقت صدق و صفا، و طریقت دراویش طریقت دراویش." چه زیبا می گوید آن الهی مرد نه؟(آیت ا.. قاضی). حضرت خواجه هم می فرمایند که"قدح آلوده ی درویش به می ناب بشوی..." پاکدلان ناپاکی دل بعضی اهل صوفیه را چه خوب دانسته اند، و آن امامی از شکایت آنان می گفت: "تنها دلیلی که با این جماعت صوفی مخالفم این عادت زشت و قبیح شان در آن نمایش در مراسم شان است که با پسر نابالغ ... (نعوذ بالله)"

  امروز می خواندم در قرآن، که مردم را به صلح و سازش با اهل کتاب فرا می خواند. وقتی گفته شده که: به آنان بگویید، ما مسلمانیم به همان خدایی که کتاب شما را آورد، ما به همان خدا ایمان داریم. آن وقت امروز هزار جور تروریسم اسلامی را می سازند و جهاد انتقالی می کنند و نمی بینند که به نام دین حقیقت چه می کنند... (کاری ندارم به این که ریشه های این ها چطور به شیطان وصل شده و استعمارگران)

  قرآن سراسر نکته و اندرز است. هنگامی که مثلا تصادفی چند صفحه از آن را مثل فال بازکرده و می خوانی، شباهت ها می بینی با زندگی خودت و مشکلاتت... حقیقت عوض نمی شود، از زمان محمد بوده و هست و خواهد بود، حقیقت واقعیت نیست که به زمان وابسته باشد. حقیقت علم نیست. حقیقت حتی فلسفه هم نیست. حقیقت شاید عرفان توحیدی باشد. شاید عارفان باشد. حقیقت پاکدلی است، و به هیچ چیز بستگی ندارد جز خودش. حقیقت به ذات خودش قائم است و به واقعیت نیاز ندارد، گرچه واقعیت هم اگر چشم بصیرت داشته باشی تاییدش می کند، ولی نه هر چشمی و نه چشم امروز من.

  سروش را دوست دارم. دوست دارم اگر روزی دیدمش شکایت کنم از رفتار بد دلان و حتی اندکی هم که شده به راهش امیدوارش کنم. اسلام باید از خیلی چیزهای فرهنگی این اعراب جدا شود، به جرات امروز قوم های غیر عرب اغلب اسلام را بهتر از عرب ها(قومی که در میان آنان پدیدار شد) درک می کنند. بارها سوال کرده ام که چرا این حقیقت بزرگ در بین این اعراب پیدا شد؟ اعرابی که من می شناسم سراسر کلمه ای برای عرفان ندارند. دین را نشناخته اند و هنوز برای آخرت و نه عدالت دنیا می جنگند.

  شروع کنید جهاد را. هر روز جهاد است و هر روز تغییر. هر روز بی کوشش روزی نیست. من هم بروم اندکی جدا از تئوریسن بازی و ابراز، به عمل بپردازم. خدا تا آن زمان نگدارتان باشد(جمله ی آخر را در مکبث خوانده ام...).

  و مثال آنان که کافر شده اند، مثال خانه ی عنکبوت است... (فصل عنکبوت، قرآن محمدی)

شعرگونه...

راه فرستاد تو را، مقصد تویی راز تویی
راه تویی جاه تویی، من ندم از دست تو را

حیرت عقل و دل تویی، خوشدلی و شفا تویی
نفس به دار می رود، حضورت گر هست مرا

عفاف عاشقان تویی، حجاب عارفان تویی
چشم تویی، درک تویی، با تو حقیقت است مرا

ممکن و مقدور تویی، طالب و مطلوب تویی
قسمت خیر من تویی،

حضور

  خوشبختی صورت های متفاوتی دارد. شاید کسانی باشند که بهشت شان بهشت حوری و باغ و درخت باشد در خیال شان - و عده ای هم هستند که بهشت شان بهشت حقیقت و بهشت رضای حقیقت از آن هاست.

  حضور حقیقت - چه جزئش و چه کلش‌(شاید بگویی مگر حقیقت هم جز و کل دارد اصلا؟) در قلب های مان باعث شادی می شود. شادی که هیچ مساله ی دنیوی و غیر دنیوی ای نمی تواند از میان ببردش. این است که ارتباط با یک عالم انتزاعی - گرچه در ظاهر با عبادتی پر تضرع همراه باشد؛ در باطن با خوشی و خوشدلی و خوشحالی و خنده در ارتباط است. خنده ها صورت های مختلف دارند - این است که بعضی آدم ها لبخند زدن چشمان را احساس می کنند و بعضی دیگر نه.

  گزاره های اخباری ای شد... باشد جزئی از اشکدانم(موضوعش اشکدان می خورد). شاید در حقیقت بیم خنده و گریه تفاوتی نیست...

پ.ن:  بخواهیم نخواهیم اغلب نوشته های وبلاگ ما با حالت های روحی مان ارتباط برقرار می کنند. امروز هم طریق خوشدلی ما این شد... خسته باد حضورش در قلبم...