تشنه

روز از نو روزی از نو

تشنه

روز از نو روزی از نو

تمام آن سال ها...

  یتیم به دنیا آمدید... انگار از آغاز تمام آن آسمانیان می دانستند مثل پیامبرید شما...

  رفتید به آن شهر، برای کسب علم. آن سختی ها را کشیدید، در بی پولی... ولی وجوهات شرعیه نگرفتید تا مثل این آخوندها ننگ بر شما نماند...

  مرز را بستند، دیگر آن پول کم برای تان نمی آمد... از بی پولی بازگشتید و میان شما و استادتان جدایی افتاد... استاد عارفی که عاشقانه دوستش داشتید...

  در میان آن هم بی خدایان ناشناس ماندید... در میان آن کمونیست های پوچ گرا... آقا چرا؟ آقا چرا؟ آقا چرا برای ما چیزی ننوشتید؟ آقا چرا؟ آقا چرا فریاد بر نداشتید بر آن مردمان؟ چرا ساکت ماندید... مجتهد را در‌آن شهر به خاطر اندک پولی در زندان کردند... هیچ کس فریاد بر نداشت این چه ظلمی است که این زمینی ها به الهی می کنند؟ آقا کجا بودیم زمانی که شما تنها بودید...؟ رسم عاشق کشی این بود آقا؟

  برادرتان در قم معروف شد... شد یکسره عالم شیعه قرن ما، تفسیری نوشت که بهتر از آن نوشته نشده... آن وقت شما ساکت ماندید... رساله ای نوشتید در باب موسیقی، خاکش کردید از دست مردم تان! آقا چشمانم تحمل نمی کنند، امروز ۵۰ سال بعد از آن، آن چه بر شما روا کردند...

  و چطور رها کردید... چطور راحت، آقا... آقا.. آقا... درونم فریاد می زند، چطور تمام آن سال ها، تما آن سال ها را در یک لحظه گذاشتید و رفتید...؟ تمام آن سال ها! لحظه لحظه های آن سختی ها... همه را در یک لحظه... گفتید رفتنی هستید و رفتید تا به جان هایمان آتش بیافکنید امروز...

 فرزندان را دعوت کردید برای ناهاری، سرتان را روی میز گذاشتید، به زنی که یک عمر عاشقانه دوستش داشتید، گفتید "این بار دیگر جدا باید بروم..." در یک لحظه تمام آن خانه و اهلش، آن ها که عمری محبتتان دیدند و از کرامت مهرتان گفتند را ترک گفتید... آقا ۵۰ سال بعد از آن چشمانم تاب نمی آورند تصور آن لحظه را... یک عمر الگو شدید و چنان ساده رفتید از میان مان...

 آن قدر ناشناس ماندید تا تنها از تکیه کلام هایی از برادر و مصاحبه هایی نام تان از زبان ها نرفته... آقا به خوبی خودتان قسم چشمانم این غم را تاب نمی آورند...

دلشده ی پایبند گردن جان در کمند
زهره گرفتار نه کاین چه سبب وان چراست

  آقا خودتان می دانید، نه این اولین بار است که این غم شما تاب دلم را گرفته، نه آخرین بار... آقا رهایمان کنید ازین زمینی ها... آقا گاهی هم شده سراغمان بیایید...

جدا از آن:

  بله، می دانم استاد بهتر از ما می داند و می خواند:

  گر برود جان ما در طلب وصل دوست
 حیف نباشد که دوست دوستتر از جان ماست

 و بله، باید این را هم از پس دیدگانم بخوانم: گرچه این زمین به شما خیلی بی وفایی کرد، ولی همین زمین الهی تان کرد...

 به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم...

 بیا کز چشم بیمارت، هزاران درد بر چینم

 یاد ایامی..

نظرات 1 + ارسال نظر
علیرضا یکشنبه 2 تیر 1387 ساعت 11:01 ب.ظ http://www.deadsky.blogsky.com

زیبا است.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد