تشنه

روز از نو روزی از نو

تشنه

روز از نو روزی از نو

قدر؟

  قدر پریشانم می کند. شب ۲۱ ام، شب بیست و سوم، نوزده. اعدادی مقدس، از هفت و هشت و یک آشفته حال تر. اعداد، اعداد دیوانه ام می کنند.


  ریاضی سنگین سرگشته ترم می کند، دیوانه ترم می کند، فریاد هایم زیادتر می شوند و شوق از خود بی خود شدن به فلک پرواز می کند. بی طاقت می شوم، از آدم ها فرار می کنم. از خودم فرار می کنم، از خانه ام، حتی از ریشه ها.

 

  بی طاقت و عصبی. انتهایی نیست. کلیسا محیط نمی سازد و خسته ها را پناهی نیست. مسجد محاط نمی شود و پیش نماز محیط نیست.

 آدم نیست، خالی است، چون صحرا برای تشنه ای، تشنگی ای که دیوانه ام می کند، نه فرا نمی خواندم، دیوانه ام می کند.


  هویت نامعلوم، هویت بر هوا. آرامش درونی حداقل، سکوت دیوانه وار روزها و صدای وحشتناک شب ها. روزگار دشوار، تردید ها حداکثر، کوتاه آمدن... روانی ها روانی ام می کنند. آرامشی نیست، صدایی نیست، شبی نیست و روزی نیست، خوراکی نیست و صدایی نیست، آبی نیست و فضایی نیست. خدایی که هست و نیست و عشقی که انگار دیگر انتزاعش به ابدیت پیوند خورده..

 

  قسم به روشنایی صبح، یا اله، جز تو بر پناهی نیست و آهی نیست و کاری نیست و حیاتی نیست. بر تو پناه در این بی پناهگاه.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد