تشنه

روز از نو روزی از نو

تشنه

روز از نو روزی از نو

قول

  باور بکنی یا نه، هنوز ذره ذره ی حضورت را احساس می کنم، گرچه دیگر در تو نیستم. هیچ ماسکی برای من و تو چاره ساز نیست. کاش می شد دیگر پایت را بر این تکه زمین نمی گذاشتی. کاش به من قول می دادی هرگز این جا نمی آمدی. هنوز دیر نیست... این قول را به من می دهی؟


  دیگر حضورمان برای هم سبز نیست. امروز از رنگ مشکی هستی برای من. من هم که بی رنگ، مثل همیشه. پس بیا دیگر بر مکان های مجازی هم قدم نگذاریم... قبول؟

روزی یک سیب

  روزی یک انشا... تا مطمئن باشی از آفت های نوشتار راحتی.

ظاهر در مقابل واقعیت

  کسی بود که به اشتباه داشتند مدال قهرمانی به او می دادند. خودش می گفت برایش مهم نیست ظاهر چیست - تا جایی که خودش واقعیت را می داند کافی است و مدال را گرفت.

کانال ارتباطی

  یک تونل عمیق، کانال ارتباطی عجیب و شدید بین آدم ها وجود داره که از نیت هم مطلع می شن. آدم ها نیت هم رو می فهمن، مهم نیست تحت چه فضا یا شرایطی باشه. حتی بهترین بازیگرها هم نمی تونن جلوی این کانال ارتباطی عمیق رو بگیرند. به ناخودآگاه گره خورده...

شیطانیت من

  نوشتم و پاک کردم... نوشتم و پاک کردم. ولی نمیشه گذشت. باید این رو از خودم می کندم. آره، گناهکار من بودم، همیشه من بودم... خائن اول و آخر من بودم. آره، اون راست می گه، اصلا عشقی وجود نداشت، یک کثافت کاری تمام عیار بود! خدا رو شکر که لطمه ای نخورد به او از شیطانیت وجود من. این قدر کثافت کاری عظیم به نظر می رسه که زمان می بره تا آدم به همه چیش اعتراف کنه.

اعتراف

  چند بار نوشتم و پاکش کردم؟ چند بار گفتم و خفه اش کردم این صدا رو؟ چند بار خواستم بارش رو برای همیشه از روی شونه هام بردارم ولی ترسیدم بار بدتری رو مجبور بشم حمل کنم؟

  نمی دونم چرا این قدر اعتراف برای من سخت شده... حتی زمانی که رسما و عملا همه ی یک قرارداد پایان یافته. چرا این قدر برای من سخته که تصویر واقعی خودم رو ببینم؟ از چی وحشت دارم؟ از این که قبول کنم عدالت است که از من Passionate رو گرفته و این ناعادلانه نبوده؟ نمی دونم. شاید اون طوری درک دنیا سخت تره. به سادگی عادت کردم فعلا. شاید بهتر باشه مثل معمول فکرش رو نکرد. به هر حال چیزی برای به دست آوردن یا از دست دادن نیست، سکوت مطلق و آرامش دائمی.

  شاید این رو هم برای اون ماسک دار نوشتم تا نصف اعترافی کرده باشم، اگر به همش اعتراف نکردم لااقل به وجود اعتراف اعتراف کرده باشم!

نفر اول کی بود؟

  عجیب به نظر می رسه وقتی خیانتکار با ماسک سر و کله اش پیدا بشه...


  مهم نیست. بالاخره باید اعتراف کنم که اولین خیانتکار خودم حساب می شوم برای خودم.


  برو با خیال راحت...