تشنه

روز از نو روزی از نو

تشنه

روز از نو روزی از نو

تو

  دیدی امروز چی شد؟

  فکر می کردم تو از من با انرژی تر باشی... ولی خودم خیلی بچه تر شدم!

  سمبلش بودی برای من، پس برایم زنده اش کردی.

  دیدی چقدر awkward شده بودم؟

  هنوز هم هستم! این قدر که مجبور شدم چند تا کلمه رو برخلاف گفته هام سانسور کنم، هنوزم دارم می کنم...

درس

- خوبی درس را چه می شود دانست؟ 

- اگر سر آدم گرم بشود دنبال احساسات نخواهد رفت.

رسم جدید

شاید این جاست... شاید آن جاست. 

خودت بهتر می دانی کجاست. 

سلامم را به او برسان. 

 

پ.ن: پس واضحا پیدایش نکردم.

De Ja Vou

 قبل از این که فکر کنی صحنه ای را قبلا دیدی، فکر کن. شاید تنها آن احساس را قبلا تجربه کرده باشی و حس مشابه یا تکراری باشد... دارای همان هورمون ها!

راز جاذبه

 معشوق باید چون رازی بماند.  

 راز با کلمات فاش شد.

کاغذ

وقتی روی کاغذ می نویسی، انگار جان دادن کلمات را احساس می کنی.

چرا مهاجران تنها به نظر می رسند؟

 نگاه جالبی است به مساله ی ارتباط در غرب: 

 

 مسأله، طرزِ نگاهی‌ست که «دیگری» را سویه‌ی متضاد سکّه‌ی «خود» می‌بیند. نگاهی که عادت دارد همیشه همه‌چیز را ببیند؛ بی‌‌آنکه حسّی قوی از «دیده‌شدن» داشته باشد. 

 

 اگر فروکاهش‌گر بودم می‌گفتم فرق ما و غرب در این است که فرهنگِ آنها دیدار-مرکز است و فرهنگ ما تماس-محور. تفاوت، یک‌دنیاست. می‌توانی ببینی، بدونِ آنکه دیده شوی؛ امّا نمی‌توانی لمس کنی بی‌آنکه لمس شوی. وقتی کسی را نگاه می‌کنی، تمامِ تجربه‌ی دیدن را از آنِ خودت داری. ولی وقتی کسی را لمس می‌کنی، تنها بخشی از تجربه‌ی تماس از آن توست. کلّ تجربه، زیرِ انگشتان تو نیست: تو همزمان نمی‌توانی بفهمی که دیگری چه حسّی از تماس تو دارد. با لمس و تماس، می‌توانی همزمان جدایی و نیز با هم بودن – تنهایی و نیز یگانگی، تفاوت و شباهت – را تجربه کنی: می‌توانی بگویی من از تو جدام، ولی می‌توانم لمست کنم تا بفهمیم چه اندازه نزدیکیم. ولی با نگاهِ صرف می‌توانی بفهمی که تنهایی و با بقیّه فرق داری.

اگر فروکاهنده‌انگار و کاهش‌گر بودم می‌گفتم ما خیلی پیچیده‌تریم. ما روی لبه زندگی می‌کنیم: از مرگْ حیات می‌آفرینیم؛ از کثرت، وحدت و از تماس، همزمان جدایی و اتّحاد را می‌فهمیم. ما می‌دانیم چطور همزمان بیافرینیم و آفریده شویم. ما به ذاتِ خدا، به کنهِ عشق و به ایده‌ی زبان نزدیکتریم. ما هیچی نباشیم؛ با رگ و روح و خونمان عارفیم. 

 

پ.ن: منبع