تشنه

روز از نو روزی از نو

تشنه

روز از نو روزی از نو

قهوه

الان یک لحظه دیدم عکس بالای قالب وبلاگم یک فنجان قهوه است. یاد ترسم از قهوه افتادم، و عجیب این که این روزها یک قهوه مرا به حد مرگ به اضطراب می رساند و از قهوه به شدت می ترسم و ازش پرهیز می کنم.


وقتی قهوه می بینم دست مردم، هر بار با خودم فکر می کنم چرا بقیه مثل من از قهوه اضطراب و حمله ی ترس نمی گیرند؟


همین الان دچار اضطراب فیزیولوژیک هستم... زمانی که اضطراب داری بدون دلیل خاصی! ازین داروی لعنتی که برای تمرکز گرفتم زیاد خوردم. حالت گندی دارم، معده درد عجیبم نه می گذارد درس بخوانم نه می توانم بخوابم. اثر عدم دنباله روی از تعادل را خوب تجربه می کنم، باز تنبیه می شوم و باز یاد نمی گیرم...


خسته شدم از تمامی این ادوار تکراری. پایان بده به این داستان های بی سر و ته تکراری.

نظرات 3 + ارسال نظر
[ بدون نام ] یکشنبه 22 فروردین 1389 ساعت 10:29 ق.ظ http://acme.blogsky.com

سلام
ترس موجودی خیالی ست که ما خودمون اونو می سازیم پس می تونی اونو بکشی

محمد ح یکشنبه 5 اردیبهشت 1389 ساعت 01:16 ق.ظ http://donyayeporazkhali.blogfa.com

آقا چه طوری تو؟
سلام!
یادی از ما هم بکن:دی
گذاشتی رفتی خبرم نمی گیری بی مرام؟

پاکباز چهارشنبه 6 مرداد 1389 ساعت 02:58 ب.ظ

یه سوال کاملا بی ربط(آقای شیوا به این دسته از سوالا هم جواب می داد):
دوره ی چندی؟

به عدد نمی دونم. تا دوم دبیرستان بیشتر نبودم اونجا.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد