تشنه

روز از نو روزی از نو

تشنه

روز از نو روزی از نو

عبور از سد عقل

منتظر ندایی هستم. صدایی که مرا به کاوش و پژوهش فرا بخواند.


اما من چه کاره ام؟ من هم یکی از این همه که آمده اند و می روند.


به قول آن مرد، در قبرستانی در پاریس: "همه فکر می کنیم ضروری ایم. این مرده ها هم همین فکر را می کردند"


آنانکه محیط فضل و آداب شدند


در جمع کمال شمع اصحاب شدند


ره زین شب تاریک نبردند به روز


گفتند فسانه ای و در خواب شدند



اشک هایی که وجود ندارند، اما زخم شان بر دلم باقی ست. پروردگارا، رهایی مان ده از سد های اقتصاد، و البته از سد های عقل. به ما ده همان عقلی که بدان محتاجیم، آن جایی که دیگر نه ما ماییم و نه تو، تو. جایی که نه نفسی است و نه خودی، آن جا که بی خودیم، چنان که احساس می کنیم بی خودی این جاییم از ابتدا. 


آری ای پروردگار، همانا که عارفانت و پوچ گرایانت چه به هم نزدیکند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد