تشنه

روز از نو روزی از نو

تشنه

روز از نو روزی از نو

چرا مهاجران تنها به نظر می رسند؟

 نگاه جالبی است به مساله ی ارتباط در غرب: 

 

 مسأله، طرزِ نگاهی‌ست که «دیگری» را سویه‌ی متضاد سکّه‌ی «خود» می‌بیند. نگاهی که عادت دارد همیشه همه‌چیز را ببیند؛ بی‌‌آنکه حسّی قوی از «دیده‌شدن» داشته باشد. 

 

 اگر فروکاهش‌گر بودم می‌گفتم فرق ما و غرب در این است که فرهنگِ آنها دیدار-مرکز است و فرهنگ ما تماس-محور. تفاوت، یک‌دنیاست. می‌توانی ببینی، بدونِ آنکه دیده شوی؛ امّا نمی‌توانی لمس کنی بی‌آنکه لمس شوی. وقتی کسی را نگاه می‌کنی، تمامِ تجربه‌ی دیدن را از آنِ خودت داری. ولی وقتی کسی را لمس می‌کنی، تنها بخشی از تجربه‌ی تماس از آن توست. کلّ تجربه، زیرِ انگشتان تو نیست: تو همزمان نمی‌توانی بفهمی که دیگری چه حسّی از تماس تو دارد. با لمس و تماس، می‌توانی همزمان جدایی و نیز با هم بودن – تنهایی و نیز یگانگی، تفاوت و شباهت – را تجربه کنی: می‌توانی بگویی من از تو جدام، ولی می‌توانم لمست کنم تا بفهمیم چه اندازه نزدیکیم. ولی با نگاهِ صرف می‌توانی بفهمی که تنهایی و با بقیّه فرق داری.

اگر فروکاهنده‌انگار و کاهش‌گر بودم می‌گفتم ما خیلی پیچیده‌تریم. ما روی لبه زندگی می‌کنیم: از مرگْ حیات می‌آفرینیم؛ از کثرت، وحدت و از تماس، همزمان جدایی و اتّحاد را می‌فهمیم. ما می‌دانیم چطور همزمان بیافرینیم و آفریده شویم. ما به ذاتِ خدا، به کنهِ عشق و به ایده‌ی زبان نزدیکتریم. ما هیچی نباشیم؛ با رگ و روح و خونمان عارفیم. 

 

پ.ن: منبع

روی کاغذ

  چرا احساس نوشتن روی کاغذ این قدر معنی دارتر است از تایپ کردن؟ آیا این است که تایپ چون سرعت بیشتری دارد، تامل کمتری دارد؟ آیا این است که تایپ با دنیای فناوری بیشتر سر و کار پیدا کرده تا دنیای نوشتار؟


  شاید هم این است: وقتی با دست می نویسی، جان کندن تک تک لغت ها و حروف روی کاغذ را احساس می کنی... تمام صداها، خطی که با آن می نویسی، و همه چیز پر معنی تر است.


  یگانه معلمی داشتم که برایم تعریف کرد از این که اولین ارتباطش با ادبیات از طریق استاد خوش نویسی اش بود. سال ها بعد دکترای ادبیات گرفت.


  پ.ن: همیشه این طور بود که دکترا مایه ی افتخار بود در فرهنگ ما؟

پوچ گرایی مکبث

  جملات مکبث بعد از شنیدن مرگ همسرش به طرز حیرت انگیزی پوچ گرایانه هستند؛ انگار خود صذلی شکسپیر مستقیما در متن جاگذاری شده: 

 

 اکنون او مرده است. 

 زمانی باید برای این جمله وجود می داشت. 

 فردا- فردا- و فردا 

 ... 

 زندگی چیزی نیست جز سایه ای قدم زنان - بازیگری ضعیف 

 که بر روی صحنه می خرامد و به هیجان در می آورد 

 و در انتها دیگر چیزی نیست. یک افسانه است 

 که یک احمق آن را بافته است

پر از صدا و آشوب 

که بر هیج چیزی دلالت ندارد

She should have died hereafter.
There would have been a time for such a word.
Tomorrow, and tomorrow, and tomorrow
Creeps in this petty pace from day to day
To the last syllable of recorded time.
And all our yesterdays have lighted fools
The way to dusty death. Out, out, brief candle.
Life’s but a walking shadow, a poor player
That struts and frets his hour upon the stage,
And then is heard no more. It is a tale
Told by an idiot, full of sound and fury,
Signifying nothing. 

 

پروژه ی فلسفه

  فکرش را بکن... کلاسی که در آن برای بحث فلسفه ات باید موضوعی جنجالی انتخاب کنی. مثلا: 

 

  - آیا استخدام اقلیت های جنسی در مشاغل تاثیرات مثبتی در جامعه دارد؟ 

  - بررسی جنبه های مثبت نژاد پرستی 

  - جبر و اختیار از پرتو هوش مصنوعی 

Writing

Concerns about Career

One of the most important issues that students face in their last years of high school is choosing their future profession and discovering the best way to get there. At this point, family members start to haggle with their teenagers and advise them for their future careers. I believe, beside explanation of the general parameters that provide satisfaction in a typical career, parents should care much more about provision of a relaxed atmosphere for youth to make “their own” decision. So parents should provide such an impression that no matter what their child choice is, they are going to stay beside him/her. They could demonstrate their support by expressing: “You are not only what you do. To us, you are who you are and we love you regardless of your choice”.

In fact, many families forget what their original role could be. We are living in a modern society in which we have learnt to consider pathetic families as “a not so rare” reality. Family equations are becoming more and more different from what they were in the past decades. The relationship between parents and youth becomes critical when their children start their teenage years. Many young people will not consider the end of the relationship with their parents as the end of the world. 

 In such an environment, if the parents try to push their children to choose the options which they do not consider as what they might like for their future, a conflict is most likely to start. Generation gap, financial issues and a lot of other subjects can interfere and end to a chaos. The atmosphere is just full of gas ready to explode.

Here is the point where parents have to be careful. A person’s character has many subparts; it is not only the career that identifies one. Of course your job title and the money that you make out of it are important, but these are not all of one’s life. The older generation should realize that for the youth, life can have a different meaning: “I am not my job, I am who I am”.

So, please, please do not forget that identity is not only the job. Let your young children experience themselves and learn. Do not forget that hiding your love or applying it through the wrong way can be pricy. Do not ignore the sore reality which happened for many families before you. Dear Canadian parents, after all, I’d like to ask you again to remember this and announce it strongly to your young adult children: “No matter what your job will be, we are aside you. You are not only what you do, you are who you are”.

تکه پاره

  دادا حرکتی غیر رسمی و جهانی بود. طرفدارانش در اروپا و آمریکای شمالی بودند. در آغاز دادا واکنشی بود به جنگ جهانی اول. برای خیلی از طرفداران، دادا مظهری بود از ضد ناسونالیست بودن که آنان به عنوان دلیل ریشه ای جنگ جهانی عنوانش می کردند.  در هنر و گسترده تر در جامعه جنگ را محکوم کردند.

 

منبع: ویکیپدیا انگلیسی (نکته: اگر ازین نوشته برای تکلیف کلاس فلسفه استفاده کنم معلم از من نمره کم خواهد کرد، چون ویکیپدیا در سراسر جامعه ی علمی، خود دایره المعارف معتبری نیست ابدا).


  پی نوشت: دوست دارم در مورد سورئالیسم(و دادائیسم)، نئو رئالیسم، اکسپرسونیم و سایر مکاتب ادبی-هنری مطالعه ای ساختاری و عمیق بکنم، اگر فرصتش را پیدا کنم. مکتب شناسی برای من یکی از جالب ترین بخش های علوم انسانی است. باید بگردم، شاید رشته ای به نام مکتب شناسی پیدا شد... کتاب مکتب شناسی "حسینی" که دستم نیافتاد در ایران...


  راستی، این را هم الان دیدم که به متن لینک می کنم:

 

  فهرست جنبش های هنری (از قرون وسطی تا سال های اخیر)


  فهرست سبک های نگارگری (نقاشی)

شهر دیوانگان

 پیش نوشت: اگر هم اکنون سنتوری مهرجویی را ندیده اید، گرچه داستان لو نرفته، شاید برای درکی عمیق تر از نقد بهتر باشد آن را بعد از تماشای فیلم بخوانید، اهل غیرقانونی نیستم، ولی خب پیشنهاد می کنم اگر فهمیدید که هرگز قرار نیست تایید شود، همان غیرقانونی اش را ببینید!

  سنتوری را از جوب های اینترنت به دست آوردم، و دیشب بعد از مدت ها تماشایش کردم.

 اثرش تا همین لحظه روی ذهنم مانده. به ویژه نقطه هایی که آن شهر دیوانه وار را نشان می دهد.

  به نظر من آقای مهرجویی کارهای کم سوالی نمی سازد. حرکت او در قرار دادن صدای محسن چاوشی روی تصویر بهرام رادان را زیاد مناسب نمی دانم، و ترکیب موسیقی سنتور با موسیقی محسن چاوشی، در حالی که تمبکی هم آن ور زده می شود(وجود تمبک در فضای موسیقی سیاوش قمیشی را فرض کنید!) و صدایش نمی آید و معلوم نیست ارگ و درام در آن وسط چه کاره اند... موسیقی تلفیقی همیشه می تواند به اشکال بخورد دیگر: شاید این از ایده آل مهرجویی از زمانی است که سنتور عامه پسند بود برای عروسی، آرزو می کرد کاش آن زمان می ساخت که به چاوشی برای پرطرفدار کردن موسیقی اش نیاز نداشت...

  بازی ها در بعضی تکه ها بدجوری مصنوعی می شد. این عیب کمی نیست که بازخوردی مصنوعی از بازیگری چون گلشیفته فراهانی(که قسمت عظیمی از تاثیر گذاری میم مثل مادر را مدیون بازی او می دانم) در برابر شخصیتی مصنوعی تر(شوی دوم) گرفت.

  در عین حال نشان دادن فضای موسیقی پیوند خورده با بنگ و تزریق از دیگر مزایایش است. در بعضی آثار سینمایی چون این اثر، سنتور را موسیقی محبوبی برای عروسی ها و بزن برقص ها نشان می دهند که آن طور که من دیدم از واقعیت دور است، سنتور شاید عامه پسند باشد، ولی نه برای عروسی یا جشن تولد!

  لباس روحانی گونه(عبا) ی علی هم معلوم نیست از کجا پیدا شده! با آن لباس آهنگ می سازد و با همان لباس آواره می شود...

  ولی خب این که مستقیم علامت گذاری و انگشت نشان دادن ندارد را می توان نقطه ای مثبت به حساب آورد.

  عمیق ترین نقاط فیلم، سرگردانی علی در شهر مستان است. شهر کسانی که اگر ندانی معتادند، فکر می کنی رند ترین و بی نیاز ترین از دنیا به معنی عرفانی اش هستند... ولی در می یابی که محتاج کفش اند، محتاج تکه نانی برای زنده ماندن، محتاج ارزنی مواد برای درد نکشیدن، در مستی شیمیایی و ذهنی دائمی به سر می برند... کز کردن های شان در یک گوشه در عین غمگین بودن من را به یاد تنهایی عاشقان می اندازند، ولی این ها دیگر نه عاشقند، حتی عشق را هم از دست داده اند و از آن تنها تصویر و خیالی دارند...