تشنه

روز از نو روزی از نو

تشنه

روز از نو روزی از نو

تعین بخشیدن به حقیقت

همه ی فلاسفه در عین این که دارند گزاره هایی می گویند که با هم قابل جمع نیستند(متناقض ممکن است باشند) دارند یک حرف را می زنند! نظر شما راجع به این گزاره چیه؟ در برداشت اول این گزاره غلط و بسیار احمقانه ممکن است بنماید، اما شاید برای کسانی که پلورالیست* دینی هستند بهتر بنماید!

در مثنوی هم داستانی است که روزی مریم عیسی را به رنگرزی می سپارد تا رنگرزی بیاموزد، رنگرز به عیسی دستورات را می دهد و جایی می رود و باز می گردد و می بیند که عیسی همه ی پارچه ها را در خمره ای از یک رنگ انداخته. از او عصبانی می شود و با او دعوا می کند،‌ عیسی به او می گوید خب تو چه رنگی می خواهی؟ بگو تا آن را ازین خمره در آورم. هدف این داستان بیشتر عنوان کردن این بوده که جنگ ها به خاطر اعتقادات کمتر شوند(خیلی جنگ ها در آن زمان توسط حاکمان شرع به راه می افتاده اند).

به نظر من مقدار زیادی از مشکلات بشر به خاطر تعین بخشیدن به حقیقت است. معنی کفر و ایمان در خیلی جاها به صورتی که ما می شناسیم زیر سوال می روند.

کفر و اسلام در رهش پویان           وحده لا شریک له گویان

(فکر کنم از سنایی است).

* راجع به معنی پلورالیسم دینی: پلورالیسم دینی یعنی اینکه حقیقت و رستگاری در دین ویژه ای نبوده ، همه ادیان بهره ای از حقیقت مطلق و غایت قصوی دارند ، در نتیجه پیروی از برنامه های هر یک از آنها می تواند مایه نجات و رستگاری انسان باشد. بر این اساس نزاع حق و باطل از میان ادیان رخت بر بسته ، خصومت ها و نزاع ها و مجادلات دینی نیز جای خود را به همدلی و همسویی می دهند. برای اطلاعات بیشتر به این لینک از دانشنامه ی رشد مراجعه کنید.

پ.ن: بعدا راجع به این موضوع بیشتر صحبت خواهم کرد.

پ.ن۲: هنوز اثبات منطقی(صغری، کبری، نتیجه (از دید منطق ارسطویی)) برای این حرف نیافتم، اما شاید در آینده بیابم.

پرسش فلسفی

این متن را مدت ها قبل نوشته بودم:
اگر از اول تا آخر زندگی مان تنها بودیم چه می شد؟ منظورم حتی زندگی رابینسون کروزوئه ای نیست. منظورم این است که مانند ماتریکس توی یک محفظه زندانی بودیم و نمی فهمیدیم، با این فرق که از ابتدا تا انتها سفیدی می دیدیم و هیچ چیز نمی دیدیم.
جدا ازین که جامعه پذیر نمی شدیم، چه می شدیم؟ (زمانی که کمترین تاثیری از هیچ محیطی، چه حقیقی و چه مجازی نداشتیم)
آن گاه آیا تنها خودمان بودیم؟ صدای وجودمان(به توصیف ادبیاتی ها) بود؟ روح مان بود(به توصیف متدین ها)؟ هیچ بودیم ؟(هیچ وجود دارد----> البته این دیگر خیلی فلسفی می شود) عدم بودیم ؟ چه بودیم ؟
سوال جالبیه به نظر خودم! نظر شما چیه؟
پ.ن: به نظر شما خوبه که توی وبلاگ هر کس عکسی از صاحبش باشه؟ نظراتتون در این که این کارو بکنم یا نه موثر خواهند بود!

علوم شیطانی(انسانی سابق)

زمانی که فردا باید 15 تا تمرین سخت و بسیار مشکل ترکیبیات رو که 12 تاش توی المپیادهای جهانی اومدن حل کنی، زمانی که از 12 تا تمرین گراف که دونه ای حداقل 15 دقیقه وقت می برن حداقل باید 6 تاشو حل کنی، زمانی که ساعت 6 بعد از ظهر هستش و تا 12 شب فقط 6 ساعت وقت داری، در حالی که حل نکنی نه تنها عقب می مونی، ممکنه بندازنت بیرون از کلاس! و نتونی با سرعت یه مشت خرخون المپیاد ریاضی ترکیبیات رو برای کامپیوتر بخونی. در تمام این احوالات، بلند میشی آن میشی. میری انقلاب دنبال کتاب منطق ارسطویی خوانساری. میری هزار تا کار مرتبط با علوم انسانی می کنی. همش سعی می کنی مساله ی جدیدی نیاد تو ذهنت که بخواد ذهنت رو از ریاضی منحرف کنه، با این حال چندان موفق نمی شی.
اینا نشانه ی چیه؟ یه ذهن پراکنده؟ یه آدم بی خیال و تنبل؟ یه آدم که برنامه ریزیش ضعیفه ؟ یا کسی که خیلی علوم انسانی رو دوست داره؟
پ.ن: عاقبت خسیس بازی در لینک دادن به وبلاگ ها رو کنار گذاشتم! کسی نمی خواد به من تبریک بگه؟ حداقل اونایی که جدیدن بهشون لینک دادم، منو لایق لینک نمی دونن، یه تشکر کنن بد نیست، آخه این جوری می فهمم که دیگران این تغییر منو فهمیدن و دلگرم می شم! (کسی نیست بگه تو چرا این قدر دنبال دلگرمی دیگران هستی؟)
پ.ن 2: خیال همه ی کسانی که بهشون لینک دادم راحت! تا حالا فقط 20 نفر از لینکدونی وبلاگ های من استفاده کردن! بدین ترتیب می تونید انتظار داشته باشید از طریق وبلاگ من ماهی یک الی دو نفر بتونه پیداتون بکنه!

فرازی از ذهن

اخیرا با دوستی بحثی داشتم که به برخورد فلسفه ی غرب و شرق کشید و او حرف جالبی زد. گفت در پاسخ این مشککان* حافظ دو غزل دارد که جواب همه را یکجا می دهد. یکی از آن دو غزل را یادم ماند و که دو بیت اولش چنین بود :

سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد
وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد

گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است
طلب از گمشدگان لب دریا میکرد

البته من صرفا حرف را نقل کردم و خودم اعتقادی به این که می توان چنین تاویلی داشت ندارم یا حداقل هنوز نمی دانم.

* دوست دیگری می گفت این که ممکن است بشونی شک کنندگانی مانند هیوم و... همه چیز را می خواهند رد کنند، صرفا حرفی است که از دهن یک دانشجوی لیسانس داره فلسفه، که تازه به دوران رسیده است می شونی و واقعا این طور نیست. در واقع آن ها قصد این که همه چیز را رد کنند ندارند، صرفا از بحث فلسفی لذت می برند.

پ.ن:
تایپ کردن برای خیلی از وبلاگ نویس ها مثل ساز زدن شده. با تایپ خود را بیرون میریزند و از دغدغه هاشان می گویند. هر چند محیط مجازی است و نوشته گاهی کم توان.
من هم قصد چنین کاری را دارم، هر چند در گذشته کم انجام دادم.

دین و علم : تناقض یا ...

یک دیدگاه که مذهبیون به طور عمده در مقابله با نظریه هایی که چیزهای متناقض با دین(که دین آن ها را نفی می کند مانند همجنس بازی، ربا و...)را بی ضرر و بهنجار تلقی می کنند، مطرح می کنند این است که علم چیز گزاره ی ثابتی ندارد و نظریه ی دیروز خود را امروز موجه نمی داند(در نتیجه بیایید سراغ دین که از اول ثابت بوده و تا آخر خواهد بود(اگر تحریف نشود)).


می گویند اگر انتساب حرفی به خدا ثابت شد آن حرف درست است و تفکر نمی تواند نص صریح (مثلا پیام واضح و روشنی از آیات صریح قرآن) را رد کند. یعنی روند اثبات دین این است که ابتدا خدا و پیغمبر و... را اثبات می کنیم، بعد اگر ثابت شد گزاره ای از جانب خداست(و آن گزاره در نقل تحریف نشده) آن گزاره مطلقا درست است.


می گویند هر چقدر هم که بگویید که متافیزیک را در علم وارد نکنید، وجودش را نمی توانید انکار کنید.


کسی از خوانندگان این مطلب جوابی برای این تفکر ندارد؟(ممنون می شم نظر بدین).


پ.ن: بحث راجع به بهنجار بودن یا نبودن بعضی مسائل با عده ای(و بررسی دیدگاه مطرح شده در کتاب هیلگارد) من را به نوشتن این پست ترقیب کرد.


کلمه

«تا جان در بدن دارم از جستجوی دانش و آگاه ساختن شما به آنچه باید بدانید، دست برنخواهم داشت ... پس، آتنی ها بدانید که خواه سخن آنوتوس را بپذیرید خواه مرا تبرئه کنید، در هیچ حال رفتاری جز این نخواهم کرد، ولو بارها کشته شوم» (کلامی از سقراط، کسی از تغییر نمی ترسید).

New things in New Generation

اگر می خواهید محتوای نظرم که در این نوشته منعکس شده است را بهتر درک کنید، لطفا ابتدا نوشته ی آقای دکتر کاشی را یخوانید و سپس این مطلب را.

 

نسل جدید

 به نظر من مشخصات ، خصوصیت ها و هویت نسل جدید  مانند اصطلاحی که در فلسفه رایج است- عَرَضی (اکتسابی) است. یعنی این طور نبوده که بگوییم فی البداهه این نسل این طور شده اند. پس بهتر است ضمن بیان این مشخصه ها، که نسل جدید را از نسل قبلی متمایز می سازد، به دلایل این تفاوت ها هم بپردازیم.

 آقای دکتر کاشی در نوشته ی شان به چند تفاوت اساسی نسل قدیمی با نسل جدید اشاره داشتند، تنها شواهد را بیان کردند و صحبتی ازعلیت و دلیل در آن نبود(البته نوشته ی ایشان ادامه دارد که گمان دارم در نوشته ی بعدی شان به دلایل هم می پردازند).

  ایشان در این نوشته، یک از خاصیت های بد نسل جدید را شکاف ایجاد شده بین عقاید این نسل معرفی کردند. این که به نوعی عقاید نسل قدیمی را قبول ندارند را هم به عنوان یکی از مشخصه ها بیان کردند(«هر چه ما فردانیت خود را در یک هویت تک ذهنی و یکپارچه جمعی مستحیل کرده بودیم، نسلی که ‏خود را مقابل ما تعریف می‌کند، با آن هویت‌های جمعی می‌ستیزد»)

  من هم ضمن این که توصیف ایشان از نسل جدید را در دو خاصیت بالا قبول دارم،  صحبت دیگری را هم  در این مساله بررسی می کنم :

 دلیل این که نسل جدید با این هویت های جمعی و با عقاید نسل قدیمی می ستزید چیست ؟

  این مساله را با مثالی ساده تر بررسی می کنم : همان طور که می دانیم امروزه لوازم الکترونیکی و خانگی بیشتری در خانه ها وجود دارد و در خیلی موارد هم فرزند بهتر از پدر خود بلد است با آن ها کار کند(به ویژه کامپیوتر). نسل جدیدی که تفاوت ها و مهارت های بیشتری نسبت به نسل قبل خود دارد، چه دلیلی دارد مانند آن نسل قدیمی که از نسل قدیمی تر خود تا حد زیادی تبعیت می کرد و اعتقاد به ارث می برد(اعتقاد موروثی) عمل کند؟

  در بمباران اطلاعاتی امروز که تا حدی از رسانه ها، اینترنت، مدارس، موسسات آموزشی و... نشات می گیرد اطلاعات به طور بسیار گسترده رد و بدل می شوند. چه بسا پدرانی که سوادشان کامل نیست و فرزندشان انگلیسی را خوب می داند. چه بسا چوپانانی که فرزندشان دکترا دارد. این ها مثال هایی بسیار ملموس هستند، امّا کلیت اجتماع هم شبیه همین ها تحلیل می کند. پس طبیعتا طیف عقاید گسترده می شود. یکی برای خود تئوری ارتجاع دارد و می گوید که از لحاظ روانشناسی ثابت شده که باید جامعه دین محور شود و دیگری که با شناختی ناقص از فروید می گوید که طرفدار فروید هستم، بسیاری آزادی ها در این جامعه وجود ندارند و باید فلان طور بشود و دیگری که طرفدار کمونیسم است و از کمونیسم از دید حقوق بشر دفاع می کند و دیگری که جز هیچ دسته ای نیست و هر کاری را بدون دید ارزشی ممکن است انجام دهد.

  پس احتمالا اعتقادات و محصولات نسل قدیمی دیگر به درد شرایط امروز نمی خورد و یا در دنیای امروز کمتر مجالی برای ارائه ی خود دارد. البته زمانی که نسل جدیدتری بیاید هم عقاید نسل جدید که در آن موقع قدیمی شده و محصول شرایط و تفکر دوران خودش است به درد آن زمان نمی خورد یا اگر هم بخورد ارائه نشده و اجرا نمی شود.

  حال اگر بگوییم که وحدت اعتقادی(و به قول امام وحدة کلمه) تا حدی در جامعه لازم است تا جامعه در برابر عواملی بتواند متحد باشد و با از هم گسیختگی سر جایش در جا نزند، گزاره ای غلط ارائه ندادیم امّا وحدتی که در راستای هدفی غلط باشد چه نیازی را تامین می کند و به چه پیشرفتی کمک ؟ به طور مثال در بسیاری انقلاب ها مانند انقلاب بلشویسکی(کمونیستی) روسیه که بر علیه تزار بود، در زمان اجرایش همه وحدتی در ظاهر بسیار قوی داشتند امّا بیست سال پس از این انقلاب که تصورات جامعه بر آورده نشد دیگر کسی اتحادی بر سر آن انقلاب نداشت و همه (یا حداقل عده ی زیادی) فهمیدند که در چه راهی گام نهاده اند. پس خود اتحاد به تنهایی کافی نیست و التزامی به سوی پیشرفت نیست.

     پس روی آوردن نسل جدید به مکاتب سیانتیسم(به مکاتب غیر دین محور و بعضا مخالف روش های دینی که پس از رنسانس شروع به تشکیل شدند مانند سکولاریسم، کمونیسم و...) دلیلی بر شکستی نسبی در ارائه ی اعتقادات نسل قدیمی است.

 

    چند نکته:

  اول این که دلیل این که نظرم را به جای کامنت به صورت مطلبی منتشر کرده ام این است که اولا می خواهم عده ی بیشتری مطلب آقای دکتر کاشی را ببینند ودر راستای محتوایش بیاندیشند و گرنه کامنت هم می تونستم بدم.

 

  دوما در قسمت نظر خواهی اگر در تایید یا تکذیب حرف من صحبتی داشتید، فراموش نکنید که دیدگاه من در این جا دیدگاهی جامعه شناختی است و از دید مثال های شخصی خودتان که ممکن است با پدرتان همفکر باشید ننگرید، به عموم جامعه نگاه کنید. کما این که خود من هم در مواردی عقایدم به پدرم خیلی نزدیک است که خودم می اندیشم شاید مشتقی از عقاید پدرم در آن موارد بوده باشد.

 

  سوما از نظر مرا دریغ نفرمایید که نظر دادن شما (چه موافق و چه مخالف) هم به من انگیزه می بخشد و فکر می کنم شاید تاثیر مثبتی داشته باشم.

 

  چهارم این که امیدوارم مثال هایی که برای بیان صحبتم استفاده کردم مناسب باشند.

 

  پنجم این که اگر اشکالی در نظراتم وارد است ببخشید، این نوشته را  به عنوان یک خواننده ی عام نوشته ام.