تشنه

روز از نو روزی از نو

تشنه

روز از نو روزی از نو

پروردگارا! آن هنگام که روزگار لبانم دوخته، آن هنگام که در سخت ترین شرایط عهدی با خود بسته ام، آن هنگام که بندگانت از آن تو اند، خودت باش پل قلب های ما آدمیان، ما بندگان غافل و ما بندگان از خود بی خود شده ی جاهل.


اینک تنها شاید با تو گفتن باشد پرودگار که عهد سکوت شکسته نمی شود. خودت سکوت قلب هایمان را بشکن، گرچه دهانمان دوخته و تک صدایمان سوخته.


به حق آن که ذلیل و خار گشته منم یا رب. نگذار تا بنده ای دیگر از تو خود را خار کند به پای من بی ارزش.

به یاد ایرانیان اتاوا و خلوت ایشان

عجیب است. انگار هرچه دور و برمان کمتر هموطن باشد، بیشتر ایرانی می مانیم!

غرور و تعصب

بعد از خواندن راجع به سرنوشت قاتلان ناموسی، دیدن این فیلم و فهمیدن معنی تعصب و غرور در عصر ویکتوریایی دیدنی بود.


چقدر دوست دارم بشینم و نقد بنویسم و فضای رمانتیکی جین آستن را Overhaul کنم... اما به یاد می آورم که به داستان رمانتیک نمی شود خرده گرفت. واقعیت زندگی اما بحث دیگریست.


پی نوشت:


یادم رفت از عبارت آخری که به تمرین امشب آموختم یادی کنم. برگشتم که یادآوری کنم:


"Being "Entitled 


As in I don't want to find myself entitled 

بعد ۴۰

از ۴۰ گذشتیم و چله چله نشد!

یاد دل گذشت و دل دل نشد.


چه شعر بی مثنایی؟

ثروت احساسی

  سخاوتمند خواند مرا، نشد بگویمش: سخاوت مال اویی ست که از داشته اش بگذرد، نه این که برای نداشته اش آرزوی خیر کند!

ظاهر در مقابل واقعیت

  کسی بود که به اشتباه داشتند مدال قهرمانی به او می دادند. خودش می گفت برایش مهم نیست ظاهر چیست - تا جایی که خودش واقعیت را می داند کافی است و مدال را گرفت.

نوشتار بی مخاطب

  نوشتن برای جایی بدون خواننده! مثل صحبت کردن در سکوت است.