مست و بد و یار شوی
سالک این راه شوی
هفت خوان ها تمامی ندارند، ازل و ابد نمی شناسند.
پیاده روی ات مبارک.
۳ سال و اندی این جا شد سطل آشغالی برای ذهن. باشد که دیگر نباشد.
"بین مرگ و زندگی اسیر شدم باز دوباره"
فرهاد مهراد خیام وار در حیاتش عمیق بود.
"هر چند زکار خود خبردار نیم"
امروز حیاتم به چیزی که سال ها در آوازش گوش می کردم نزدیک تر شده.
به عنوان یک از تیپ مرگ هایی که دوست دارم، مثل فرهاد در 49 سالگی رفتن را می پرستم، در سنی که بدجوری لبه مرز قرار گرفته.
بی حوصله شده ام. از خواندن و نوشتن بیش از ۲۰۰ کلمه در یک متن خودداری می کنم.
گاهی زحمت می کشم هزار صفحه را باز می کنم. در نهایت همه را با هم می بندم.
به موسیقی گوش نمی کنم. انگار به آن تعلق ندارم.
حیات خستگان حیاط زیبایی است. واقعیت بهتر می تواند احاطه ات کند مشرقی.