تشنه

روز از نو روزی از نو

تشنه

روز از نو روزی از نو

شهید محمد مختاری

از میان تمامی شهدای اخیر، از همه بیشتر این شهید مختاری است که مرا تحت تاثیر قرار داده.


مهمانی شب تولدم در اسفند را انگار با روح این شهید سپری کردم از بس اندوه او در جان من افتاده بود.


به پروردگار سوگند قاتلان او جایی نمی روند مگر جایی که سزاوارش باشند.

عبور از سد عقل

منتظر ندایی هستم. صدایی که مرا به کاوش و پژوهش فرا بخواند.


اما من چه کاره ام؟ من هم یکی از این همه که آمده اند و می روند.


به قول آن مرد، در قبرستانی در پاریس: "همه فکر می کنیم ضروری ایم. این مرده ها هم همین فکر را می کردند"


آنانکه محیط فضل و آداب شدند


در جمع کمال شمع اصحاب شدند


ره زین شب تاریک نبردند به روز


گفتند فسانه ای و در خواب شدند



اشک هایی که وجود ندارند، اما زخم شان بر دلم باقی ست. پروردگارا، رهایی مان ده از سد های اقتصاد، و البته از سد های عقل. به ما ده همان عقلی که بدان محتاجیم، آن جایی که دیگر نه ما ماییم و نه تو، تو. جایی که نه نفسی است و نه خودی، آن جا که بی خودیم، چنان که احساس می کنیم بی خودی این جاییم از ابتدا. 


آری ای پروردگار، همانا که عارفانت و پوچ گرایانت چه به هم نزدیکند.

ما که همه کارمون به هر حال مقداری ریا توش داره... (اعتراف مهمیه!)  

 

به هر حال قبل از بررس اسناد قبر - گفتم این جا بنویسم! بکله این فضای مجازی متبرک بشه!

حضور

حیف که این جا را لایق حضورت نمی دانم وگرنه این جا  چه می شد.

حضور

  خوشبختی صورت های متفاوتی دارد. شاید کسانی باشند که بهشت شان بهشت حوری و باغ و درخت باشد در خیال شان - و عده ای هم هستند که بهشت شان بهشت حقیقت و بهشت رضای حقیقت از آن هاست.

  حضور حقیقت - چه جزئش و چه کلش‌(شاید بگویی مگر حقیقت هم جز و کل دارد اصلا؟) در قلب های مان باعث شادی می شود. شادی که هیچ مساله ی دنیوی و غیر دنیوی ای نمی تواند از میان ببردش. این است که ارتباط با یک عالم انتزاعی - گرچه در ظاهر با عبادتی پر تضرع همراه باشد؛ در باطن با خوشی و خوشدلی و خوشحالی و خنده در ارتباط است. خنده ها صورت های مختلف دارند - این است که بعضی آدم ها لبخند زدن چشمان را احساس می کنند و بعضی دیگر نه.

  گزاره های اخباری ای شد... باشد جزئی از اشکدانم(موضوعش اشکدان می خورد). شاید در حقیقت بیم خنده و گریه تفاوتی نیست...

پ.ن:  بخواهیم نخواهیم اغلب نوشته های وبلاگ ما با حالت های روحی مان ارتباط برقرار می کنند. امروز هم طریق خوشدلی ما این شد... خسته باد حضورش در قلبم...

شادی

... البته باید به تذکر دکتر سروش نیز گوش فرا داد - که در سخنرانی شادی نوروزی می فرمایند: (نقل قول غیر مستقیم)

  آنان که خیال کرده اند دین و عرفان سراسر گریه و حزن است درک غلطی از دین دارند. به طور مثال به مولوی نگاه کنید که چه طور شاد بودن را ترویج می کند.

  معلمی داشتم که می گفت: مومن کلا خوش دل و شاد است - جدا و فرا ازین که در چه شرایطی باشد...

  بله- و اینست احوال حقیقی مومنان فراتر از مسائل دنیا و مصائب و تلخی های واقعیت.

خواندنی ها کم نیست... من و تو کم خواندیم.

  بله، امروز من می خوانم:

  خداوندا، این جنگ درونی را برایم پایانی نیست مگر تو مرا بخوانی.

  پروردگارا، من را از جدال حق و باطل جدا کن. مرا از جدال نیاز و غذا برکنار کن. مرا از خود و خویشتن رها کن، و مرا برای با تو بودن مهیا کن...

  قطرات اشک بر من بی حاصلند امروز... امروز حضور توست که مرا روحم را درمان می کند، از مرض و مرض هایی که سال هاست به آنان گرفتارم، از دردهایی که در وجودم ریشه دوانده اند و از جنگ هایی که در درونم عادی گشته اند انگار... این نابسامانی با توست که درمان می شود... تویی که از گوشه ای خوانده می شوی: کسی که اسمش داروست و یادش انگار خود درمان، بخوان آن که می خواندت، که جز در این خوانده شدن خواندنی نیست...

  در این شب می خواهم تصمیم بگیرم، هر آنگاه که این جنگ باز به اوج رسید، تنها تو را بخوانم...

  حافظا ترک جهان گفتن طریق خوشدلی است...

 تا نپنداری که احوال جهانداران خوش است.