تشنه

روز از نو روزی از نو

تشنه

روز از نو روزی از نو

اشکواره ها - اشکدان ها

  بعضی گریه ها هست که همه قرار نیست علت و حس پشت آن ها را درک کنند. ولی آن ها برایت یگانه اند.

  نامه ی دوم عبدالکریم سروش به آقای سبحانی، تکه هایی داشت که من را به گریه انداخت... ثبت شان کردم، تا باشد باز هم از نوشته هایی که اشک جمع می شود در چشمانم از خواندشان بنویسم:

 " من ایمان خود را از عارفان گرفته ام نه از فقیهان، و لذا از این نهیب های نامهیب بر جان و ایمان خود نمی هراسم." 

 " اما فقط صورت بال و پرنده نیست که مخلوق خیال خلاق پیامبر است. صورت لوح و قلم و عرش و کرسی هم چنین است. آنها هم حقایقی بی صورت اند که بر پیامبر چنین می نمایند. نار و حور و صراط و میزان و ... نیز چنین اند. این صورت ها همه از زندگی و محیط مالوف پیامبر وام شده اند و حتی یک صورت ناآشنا در میان آنها نیست."

 " ... زبان و کلام و واژه ها و جمله ها که جای خود دارند و ظرف هایی بشری هستند که مظروف های وحیانی را در خود جای می دهند و همه از خزانه عقل و خیال پیامبر بر می خیزند و معانی بی صورت را در آغوش می کشند. "

 پ.ن:

  در موزه ای چیزی جالب دیدم که تا زمان مرگم از یاد نمی برم:

  شبیه پارچ آبی که گل تازه را در‌ آن می اندازیم تا چند روزی دوام بیاورد... موزه دار گفت که ان محلی بود برای جمع کردن گریه ها، به آن "اشکدان" می گفتند به گمانم. می گفتند وقتی کسی فوت می کرد، مردم گریه هایی که به یاد او در خانه می کردند را در آن می ریختند، درش را می بستند و سپس می رفتند سر قبرش و آن را رویش می ریختند تا آب آن آتش عذاب را برای آن فرد(اگر در عذاب است) خاموش کند.

 این بیت را چه نامتناهی دوست دارم:

  ز گریه ی تو چشمم نشسته در خون است...

         ببین که در طلبت حال مردمان چون است

پ.ن آخر: یادش بخیر اون روز... چه روز قشنگی بود. یکی از درک های عمیق، درک عمق شادی غم است انگار... و چه زیبایند چشمانی که در خون نشسته اند... نه؟