تشنه

روز از نو روزی از نو

تشنه

روز از نو روزی از نو

فقر

  روزی که مرا فقیر خواند - بر او خندیدم! امروز در نزدیکی تولد ۱۸ سالگی خندیدن زور می خواهد...

وسواس عوش شدن

  وسواسی ها دو نوع اند: بعضی به ثبات وابسته می شوند. گروه دیگر به تغییر.

تحول

  ایده ای داشتم که روزی که درک کنم عارف نخواهم شد، روز تحول زندگی ام خواهم بود.

  ولی بزرگ مردی حرف زیباتری زد: "open-minded بودن را بگذار کنار، سایه ات را بپذیر، و چیزی که باید بشوی بشو."

 لااقل درسی است که  وظیفه ی همه "ذهن-باز" بودن نیست.

نتیجه

  یا سنسورهای من به خطا رفتن یا این که سکوتت رضا شده. دیگه فرقی نداره زندانی.

کانال ارتباطی

  یک تونل عمیق، کانال ارتباطی عجیب و شدید بین آدم ها وجود داره که از نیت هم مطلع می شن. آدم ها نیت هم رو می فهمن، مهم نیست تحت چه فضا یا شرایطی باشه. حتی بهترین بازیگرها هم نمی تونن جلوی این کانال ارتباطی عمیق رو بگیرند. به ناخودآگاه گره خورده...

اعتراف

  چند بار نوشتم و پاکش کردم؟ چند بار گفتم و خفه اش کردم این صدا رو؟ چند بار خواستم بارش رو برای همیشه از روی شونه هام بردارم ولی ترسیدم بار بدتری رو مجبور بشم حمل کنم؟

  نمی دونم چرا این قدر اعتراف برای من سخت شده... حتی زمانی که رسما و عملا همه ی یک قرارداد پایان یافته. چرا این قدر برای من سخته که تصویر واقعی خودم رو ببینم؟ از چی وحشت دارم؟ از این که قبول کنم عدالت است که از من Passionate رو گرفته و این ناعادلانه نبوده؟ نمی دونم. شاید اون طوری درک دنیا سخت تره. به سادگی عادت کردم فعلا. شاید بهتر باشه مثل معمول فکرش رو نکرد. به هر حال چیزی برای به دست آوردن یا از دست دادن نیست، سکوت مطلق و آرامش دائمی.

  شاید این رو هم برای اون ماسک دار نوشتم تا نصف اعترافی کرده باشم، اگر به همش اعتراف نکردم لااقل به وجود اعتراف اعتراف کرده باشم!

نفر اول کی بود؟

  عجیب به نظر می رسه وقتی خیانتکار با ماسک سر و کله اش پیدا بشه...


  مهم نیست. بالاخره باید اعتراف کنم که اولین خیانتکار خودم حساب می شوم برای خودم.


  برو با خیال راحت...