تشنه

روز از نو روزی از نو

تشنه

روز از نو روزی از نو

اندر حکایت شب بو دار من

اگر می خواهی سرما را احساس نکنی، باید با آن یکی شوی. باید عاشق باشی تا درد را نفهمی... چون باید با درد یکی شوی.

بهار

لحظه تحویل سنجابی دیدم که به خورشید نگاه دوخته بود...


امید را از نگاهش دیدم.

گل من !

 در پایان یک مکالمه یک دختر بهت می گه: 

 

 - باشه گلم... باید برم. 

 

 این عبارت بامزه ی گلم یعنی چی؟ 

 

 هاها شاید یعنی می خوام بگم چند سال ازت بزگترم! 

 

 یاد زمانی افتادم که با دو تا دختر دانشجوی دکترا آشنا شدم - ۳ دفعه در مکالمه شون تکرار کردن - ما ازدواج کردیم! - حالا به خیال این که نمی گفتن می خواستم مخشون رو درجا بزنم!

به روشنفکر

  چرا همه می خوان دنیا رو نجات بدن؟

شب شد چه شد؟

شب و روز اغلب تاثیری در خواب دائمی من ندارند.

بلاک

  کلمه در خون زاده شد. 

  

  ترس از این که کلمات دیده شوند در من می جوشد. ترس از بی معنی شدن.

زندان روح

  همیشه-شاید از همون اولش برای من سوال بود: زندانبان خودش زندانی نیست؟

  امروز حالا می فهمم زندانبان خودش زندانی تره، و زندانی آزادتر.

  منتظر روزی ام که از این پست خلاص بشم. عشق باید؟