بهتر از هیچ... مگه هیچ هم وجود داره که مدام با آن مقایسه می کنیم؟
رقابت های احمقانه... پول، کالا، ماشین، دختر، خانه، قدرت... تا کی بشر اسیر این ها خواهد بود؟
به عمر من خواهد رسید که ببینم بشر وارسته شده ازین چیزها؟ به عمر بشر چطور؟
به عمر من می رسد که صلح کل را ببینم؟ رویای جهانی که به جای شعار روی حقوق حیوانات یا دین کمی به تفاهم رسیده باشد؟
تا کی غنی شدن با این چیزها؟ تا کی حماقت؟ تا کی خواب؟
فکر می کنی فقط در ایران در خوابیم، گاه خواهی دید خواب ها در بعضی جاها چه بس عمیق تر و فراگیر تر است... در این میان عمق را کجا می خواهم بجویم؟ در خودم یا محیط؟ فکر کنم گاه هیچ کدام. شاید گاه به ندایی فراتر از این ها نیاز دارم، گاه دریانوشی و به قطره اکتفا نمی کنی...
زمانی کتابخانه ی ملی ایران سمبل حماقت های با عنوان آکادمیک بشر بود برایم، حال جاهایی با عناوینی به مراتب پست تر... خودش بر من و دیگرانم رحم کند...
دلم یک نوشته می خواهد که پر از احساس باشه... احساسات خوب...
یک نوشته حتی می تونه عاشقانه باشه...
.
که بتونه گریه ی من رو بند بیاره...
بتونه این همه دلتنگی و دل گرفتگی رو بشوره و با خودش ببره...
.
تو می تونی اونو برام بنویسی؟
نمی دونی چقدر حالم بده...
.
این کارو می کنی...؟
http://www.studentawards.com/featuredAwards.asp?sa_token=&fid=519
کامنت قبلی رو واقعا تو یک حال داغون نوشتم!
حتی پیشنهاد می کنم نخونش! چون هیچی نداره...
بازم می گم اصلا نمی فهمیدم چی دارم می نویسم... اصلا جدیش نگیر.
.
همیشه از یک جور احساس وابستگی یا نزدیک شدن به کسی وقتی مقدارش بیش از حد معمول می شه می ترسم.
به خصوص اگر اون فرد...
.
اگر اجازه بدی می خوام برای مدت کوتاهی ازت خداحافظی کنم...خودم بر می گردم.فعلا...
برای تبرک البته اسمشه