از این جا بروم؟ فراموش کنم؟ چه را فراموش کنم؟ من هیچ چیزی را فراموش نمی کنم. نه به یاد می آورم نه فراموش می کنم. همه چیز باشد. من با همه زیسته ام.
هیچ داستانی را دوبار نمی خوانم، هیچ فیلمی را مگر برای تحلیل دو بار نمی بینم، ولی فیلم را هم پاره نمی کنم، به گوشه ای می گذارم، می گذارم باشد، جزئی از زندگی ام.
آن دوست که روزی دشمنم بود، چه خوش گفت وقتی خواند: "زندگی اضافه شدن چیزها است". بله، زندگی تنها اضافه شدن فیلم ها و داستان ها و شعرها و تجربه های جدید به کلکسیون جان است، تا این که زمان مرگ فرا رسد، آن گاه شیره اش را می گیری و با خود می بری. هر چه کمتر کثافت در این کلکسیون بریزی، شیره ی تمیزتری داری. چیزهای معطر هم کثافت های شیره را حل می کنند. این می شود حیات ما، این می شود مرگ ما.
امروز کسی را از دست دادم انگار، ولی برای مرگش افسوس نمی خورم. روزی برای این پیام بود:
She should have died hearafter
روزی برای این کلمات بود. از اولش هم می دانستم و می دانستیم و همه می دانستند.
ای ساروان فروکش کاین ره کران ندارد
خوبه...
خوشم اومد ...
راحت حرف میزنی...
حیف
من نمیدونم چرا هرچی حقیقت گفتن بیشتر میشه مخاطب کمتر میشه
عجیبه...
من لینکت کردم با اینکه منم مخاطب ندارم...