تشنه

روز از نو روزی از نو

تشنه

روز از نو روزی از نو

5

That's the stereotype for men: the don't express their feelings, either they are not capable to do it or they fear from doing it. Now I can see the other side of this. It maybe a unique experience, although I know it's not. I have had more complicated experiences, now it 's time to live more simple and more effective(probably).
P.s: Maybe it's not a bad idea to try this method sometimes; I can try the English part of my mind for issues I call those "deep" ...  C

 پ.ن: گاه شاید بهتر است بعضی چیزها را راز نگه داشت، باشد که افراد خودشان بدانند بدون گفتنش.

 

عشق... یعنی این یکی هم می تونه تکراری بشه؟

  عجیبه... همه ی مقاله هات رو روی عشق بر می داری: یه سری راجع به عشق انشای ۵ پاراگرافی می نویسی دفعه ی بعد برای نقد ادبی دو کتاب بازهم عشق رو می کشی وسط بعدش برمی داری یه گزارش روزنامه ای راجع به عشق می نویسی و حالا هم داری راجع به عشق در رومئو و جولیت شکسپیر(که برات عجیبه با وجود یکی مثل حافظ شیرازی یه چنین بابایی اصلا وجود داره! :)‌‌ ) می نویسی... شاید مشکلی داری و خودت بی خبری.

  به هر حال عشق اگر اولین موضوع زندگی من نباشه دومی هستش. خدا به خیر کنه: به قربونه خم زلف سیاهت...

 پ.ن: دو روز قبل یک نفر از من پرسید به عشق اعتقاد داری یا نه؟‌ از قضا دختر هم بود... من هم گفتم که نظرم متغیره در مورد این که عشق زمینی حقیقی هست یا گفت یعنی چی؟ گفتم صبح که پا می شم بهش اعتقاد دارم ظهر بهش اعتقادی ندارم دوباره شب باهاش ممکنه بخوابم. گفت الان چی فکر می کنی؟ گفتم در همین لحظه؟ گفت آره و من هم گفتم که در این لحظه شک دارم. در این لحظه هم شک دارم احتمالا... خدا به خیر کنه خودش.

 پ.ن ۲: برای تنوع: (به نقل از وبلاگ آقا معلممون امیر پویان شیوا):

 می‌گوید: عاشقی یعنی چی؟
میرمحمّد می‌گوید: یعنی من روزی صد دفعه فدای تو بشوم تو نفهمی نبینی شده‌ام.

حسن بنی‌عامری
نفس نکش بخند بگو سلام

 پ.ن ۳: رو نقد این آهنگ هم برای یک نوشته همین الان دارم کار می کنم:

Total eclipse of the herat by westlife : احتمالا به فیلتر شکن برای بازکردن لینک نیاز دارید.

ترسی که برادر مرگ باشد

از دو چیز بترس: اول از دیوانگی شب تحویل پروژه/ امتحان(به ویژه وقتی لاش رو هم باز نکردی)،
دوم از خدا.
البته ترس از دومی به اندازه ی اولی واجب نیست!
ترس برادر مرگ است. ما هم اکنون آغاز کرده ایم...!

پ.ن: حالا بلند می شوی تا این راه دور میایی که به من بگویی چه مبتذل شده ای؟ نترس می دانم خودت هم این کاره نیستی عزیز! :] برو به خیر و سلامت، ترس اولی را دست کم مگیر!