بعضی ها رازی تو کارشون نیست، ولی دوست دارند طوری صحبت کنند که انگار همش رازند...
ولی می دونی، اول آخرش اصلا رازی تو کار نیست، ما عادت کردیم خودمون رو از بعضی چیزا دور کنیم، اونوقت وقتی یه جوری دوباره نزدیک می شیم، فکر می کنیم هزار راز و معما تو کار بوده، در حالی که تمام این مدت خبری نبوده:
سال ها...
گاهی این قدر حزن به دلم می زنه که دلم برای غم تنگ می شه، دلم برای همه چی تنگ می شه حتی برای خودی که همین الان هستم، برای خودی که در آینده خواهم بوذ، گذشته که دیگه جای خود رو داره... انگار این قدر از خودم جدا می شم که تمام کارای خودم رو به دید شخص سوم می بینیم، اونوقت دیگه سال ها با اینی که هستم فاصله دارم:
سال ها دل طلب ...
هزارتا از راه های سال ها گونه رو می ریم و میایم ولی فنرمون بر می گرده سرجاش... شاید قراره زیادی خودمون رو جدی نگیریم... دلیلش رو یا می دونیم یا سفر بعدی می فهمیم، البته احتمالا از سفرهای قبلی هم اکنون فهمیده ایم...
گرسنه بودی، ولی وقتی ۲۴ ساعت هیچی نخوردی دیگه گرسنگی هم از سرت پریده، این دفعه هوس کردی واسه ۲۴ ساعته دیگه هم چیزی نخوری، روزه ات بر تو مبارک باشد...
گل ها که همه آفتابگردانند، عشق هم اگر نبود درصد بیکاری به طور نگران کننده ای افزایش می یافت(یادی از یکی از شبه خدایان، قیصر امین پور، هر جا هست سفارش مارم ایشالا بکنه:) ) ولی جدا از همه اینا اگر ریاضی تنها منطق بود چه می شد؟
طبقه بندی توانایی های ذهنی، کلاسی با نام -- مقدمه ای بر جامعه شناسی، مردم شناسی و روان شناسی -- : مهارت های بصری، مهارت های نوشتاری - ادبی، مهارت های بدنی، مهارت های... مهارت های ریاضی-منطقی: ببخشید استاد بنده با این عنوان مشکل دارم، جناب هاوارد گاردنر(روان شناس معاصر آمریکایی) هر غلطی کرده به خودش مربوطه ولی: ریاضی یعنی منطق؟ بابا اولا که هزارتا مثلا/شبه فیلسوف هستن که دارن فقط رو این کار می کنن که چجوری با ابزاری به نام منطق بهتر و منطقی تر فکر کنن که بویی از ریاضی تو عمرشون نبردن، ازون ور هزارتا مساله ی ریاضی هستن که ایده خورشون ملثه و تنها برای ابراز به صورتی منطقی نیاز دارند، در واقع حل مساله منطق نیست استاد قطع می کند: خلاقیت... البته استاد خلاقیت و ظهور ایده در ذهن، استاد ما یه عمری تو کار ترکیبیات بودیم، آره شاید یه استقرا هم می زدیم تو مساله ها، ولی اصل کار ایده بود. بابا ما یه عمری حال می کردیم ذهن ریاضی داشته باشیم تا روابط انتزاعی رو درک کنیم، حالا شما داری می گی ریاضی منطقه؟
پ.ن ۲: نمی دونم اگر عشق نبود واقعا چی می شد، به قول خیلی ها که اصلا منشا خلقت عشقه اصلا شاید، ولی اگر ریاضی منطق بود شاید از اول عمرم حاضر بودم سواد نوشتن یاد بگیرم ولی عددها رو یاد نگیرم و اصلا ندونم عدد یعنی چی... حالا نوبت توئه: عدد بده : این قمار عاشقانه را عدد بده، شور و حال عارفانه را عدد بده، ولی قبلش به خود مسکین من و مهمتر از همه: به منطق(اونم از نوع ارسطویی)!
سوالی قدیمی... اضافه کن به سوال هایی که جواب شان از جنس بی جوابی است... سوال هایی که جواب شان در ذات سوال بودنشان جا گرفته:
با عقل می بینیم یا با قلب؟ با احساسات تصمیم می گیریم یا منطق؟ (حال احساس هر چه باشد... ساده سازی می کنیم و احساس را ذاتی واحد فرض می کنیم...).
به مستی علاقه داریم یا هشیاری؟ به مکاشفه تخیل داریم یا جامعه شناسی؟ (ادعای بزرگ دیگری: جامعه شناسی را علم گونه تر(به معنی غربی آن) نسبت به فلسفه فرض کنیم...).
اصلا خود فلسفه چیست؟ شعر گونه هایی از جنس ابراز و ادبیات یا تکه گزاره هایی که با چسبی قوی به نام منطق به هم چسبیده اند؟ طبقه بندی نمی خواهم توصیف ذات می طلبم - بله فلسفه ی قاره ای داریم و فلسفه ی انگلیسی... فلسفه ی اشراق داریم و فلسفه ی مشایی - تازه اگر صوفی در حال چرخش را فیلسوف ندانیم!
پ.ن: کمی با برچسب گزاری کار کنیم: این جا کسی هست که این ها را صوفیانه بخواند؟