?Is this a dagger which I see before me
! The handdle toward my hand? come! let me clutch thee
I have thee not, and yet I see thee still
?Art thou not, fatal vision, sensible
,To feeling as to sight, or art thou but
A dagger of the mind, a false creation
.Proceeding from the heat oppressed brain
I see thee yet, in form as palpable
At this which now I draw
Thou marshall'st me in the way that I was going
And such an instrument I was to use
Mine eyes are made fool o' the other senses
Or else worth all the rest: I see thee still
And on thy blade and dudegon gouts of blood
Which was not so before, there's no such thing
It is the bloody bussiness which informs
Thus to mine eyes
مکبث - پرده ی دوم - سکانس ۳
ویلیام شکسپیر
پ.ن: این صحنه رو که تک گویی مکبث با خودش هست امروز باید اجرا کنم. پس حفظش کردم و گفتم برای تمرین یک دور هم این جا تایپش کنم. زیاد تلاش برای درکش نکنید - انگلیسی کهن هستش! همون فارسی کهن خودتون رو بچسبید فعلا یاد بگیرید تا بعد!
به اصرار بعضی، و این که معتقدم بالاخره دیگران هم باید از منابع اطلاعاتی ما سود جویند(فرصت های برابر...) کلید سوالات مرحله ی اول به نقل از نصیر کریمی(معلم و عضو کمیته ی المپیاد ریاضی، توی باشگاه کلید رو برای همه بعد از امتحان کپی می کنند) در این پست تقدیم می گردد...
قبل از دیدن کلید به این نکات توجّه کنید:
۱- این کلید برای دفترچه ی سوالات کد ۱ است.
۲- در این کلید شخصا دو مورد شک دارم، با این حال اعتبار منبع نقل شونده(آقای کریمی) مانع از دادن نظر شخصی می شود.
۳- لطفا در صورتی که کلید به درد شما خورد، لینک آن را در وبلاگ یا برای دوستانتان آفلاین بگذارید تا آن ها هم از آن بتوانند استفاده کنند.
۴- دادن یک تشکر خشک و خالی در صورتی که کلید به کارتان آمد بدک نیست!
۵- کف قبولی در مرحله ی اول امسال به نظر می رسد بین ۷ تا ۱۰ سوال باشد(به نقل از سروش حسینی و افشین نیکزاد، دو نفر از طراحان سوالات مرحله ی اول(که روی هم ۲۰ سوال از ۴۰ سوال را طرح کرده اند)).
۶- از من نپرسید که نمره ی خام من چند شده! بد شده یا خوب شده فعلا به خودم مربوطه!
۷- در مورد سوال ۱ امتحان، هیچ کدام از گزینه ها صحیح نبوده و سوال حذف می شود.
کلید:
۱) حذف شد - ۲)ه - ۳)ب - ۴)ه - ۵)ه - ۶)ج - ۷)ه - ۸)ب - ۹)ج - ۱۰)ب - ۱۱)الف - ۱۲)د - ۱۳)د - ۱۴)ج - ۱۵)د - ۱۶)د - ۱۷)ج - ۱۸)الف - ۱۹)د - ۲۰)د - ۲۱)الف - ۲۲)ج - ۲۳)ج - ۲۴) ج - ۲۵)ج - ۲۶)الف - ۲۷)ج - ۲۸)د - ۲۹)ه - ۳۰) الف - ۳۱)ه - ۳۲)ج - ۳۳)ب - ۳۴)ب - ۳۵) الف - ۳۶) ب - ۳۸)ه - ۳۹)د - ۴۰)ب
سخت تر ازونی بود که فکرشو می کردم... : امتحان ورود به کلاس آمادگی المپیاد ریاضی. فکر می کردم ترکیبیاتش دیگه باید واسه من فوت باشه، در حالی که از ۴ سوال اصلی ترکیباتیش ۲ تاشو حل کردم فقط. فکر نمی کنم قبول بشم. اما تا هفته ی بعد باید سخت برای امتحان ورودی کلاس المپیاد کامپیوتر خوب بخونم... ۵ فصل از یک کتاب ظرف امروز و فردا + تست های مرحله ۲ سال اخیر... برای من آرزوی موفقیت داشته باشید!
خب ازین نوع نوشتار که توش یکی به دوستاش از طریق وبلاگش خبر بده بدم میاد، اما علی رقم میلم به دلیل نبود وقت اعلام زنده بودنم رو اینجا می نویسم و همه ی کسایی رو که نمی تونن منو ببینن به وبلاگم ارجاع میدم(امیدوارم کسی فکر نکنه دارم کلاس میذارم، افتضاح سرم شلوغه، برنامه ی تابستونم رو که عقب افتاده باید تاا آخر این هفته تموم کنم و اونم خوندن ۷ فصل دیگه از یه کتاب ترکیبیات هستش...).
مهر شورع شد آخر سر، امروز اول مهره، اگه ساعت نوشتن این مطلب رو بخونید باید جالب باشه چون الان باید مدرسه باشم مثلا... اما دلیل داره. کلاسای ما هنوز ساختش تموم نشده و ما فردا و پس فردا تعطیلیم(جونمی جون! برنامه ی ناتموم رو به اتمام می رسونم سریع تر!).
الان هم از مدرسه زدم بیرون(می تونستیم وای سیم الافی با سرویس برگردیدم، اما من می خواستم یه سر به کافی نت بزنم و یه دوری هم تو میدون انقلاب بزنم و دنبال یه کتاب هم بگردم، به این دلیل علی رقم گیر دادن دوستم نرفتم خونشون با هم ترکیبیات بخونیم و اومدم این جا که الان هستم. راستی خط تلفن کامپیوتر خونمون فعلا قطعه(قبضش نیومده، باید برم بگیرم از مخابرات سر خیابون دربند که از خونمون ده دقیقه راهه!). من هم فعلا دارم از عمد(با عرض پوزش) گشاد بازی در میارم تا یه مدتی از اینترنت به دور باشم و مثل آدم برای برنامه هام تلاش کنم...
به هر صورت همه ی دوستان مجازی و غیر مجازی که مدتی منو ندیدین، تا مدتی طولانی از حضور درست و حسابی ناتوانم، علی رقم میل شخصی خودم... امیدوارم منو ببخشید و درک کنید که از کم لطفی نیست، از ناتوانی هستش.
پ.ن:همون طوری که بدم میومد متنم شبیه چت شد، اما خب فعلا چاره ی دیگه ای ندارم. اگر متنم حوصله بر شده امیدوارم خمیازه نکشیده باشید...
پ.ن ۲: فعلا تا اطلاع ثانوی هفته ای-دو هفته ای یکبار زودتر آن نمی شم... پس رو توان من چندان حسابی باز نکنید...
- « ... دیگر اینکه سعی کنیم خوبی ها را در اطرافمان تشخیص دهیم، قدر بدانیم، ارج قائل شویم، و واکنش نشان بدهیم. سهشنبه ی پیش بنا به دعوت دوستان بزرگواری به دبیرستان علامه حلی رفته بودم. در مجمع دانشآموزان تیزهوش در آمفی تئاتر این دبیرستان، در ابتدای سخنانم گفتم خیلی خوشحالم از اینکه توانستم امروز به اینجا بیایم. خیلی دلم میخواست به این دبیرستان بیایم چون یکی از اساتید شما که در اینجا درس خوانده و اکنون در اینجا درس میدهد استاد من هم هست ! همینکه نام او را بردم تمام دانش آموزان با شور و شعف فوقالعادهأی دست زدند، هورا کشیدند و برای این استاد گرانمایهشان با تمام وجود ابراز احساسات کردند. در تمام مدت صحبتم هرگاه به مناسبتی – مثلاً وقتی صحبت از انتخاب الگویی موجه و شایسته برای الگو گرفتن (گروه مرجع) در زندگی نوجوانان بود – نام ایشان را تکرار میکردم، باز همان شور و هیجان و ابراز احساسات بینظیر در میان جمع پدید میآمد. هنگام بازدیدمان از قسمتهای مختلف مدرسه، و هر کجا دانشآموزان با ایشان روبرو میشدند جلو میآمدند، سلام میکردند و با صمیمیت و علاقهی وافری با ایشان دست میدادند . همین احترام و علاقه در مواجههی والدین دانشآموزانی که بواسطهی فرزندشان با ایشان و خصوصیاتشان آشنا شده بودند، نیز پدیدار میشد، و در تمام این موارد این استاد عزیز همچنان با فروتنی، تواضع و خلوص نیت مخصوص به خود فقط لبخند میزد. دانشآموزان و اولیای ایشان این استاد را نه فقط بخاطر دانش و هوش سرشارشان، که زبانزد است و معروف خاص و عام که فکر میکنم بیشتر بخاطر انسانیت، مهر و محبت بیشائبه، منش و بزرگواری شان اینچنین احترام و سپاس میدارند. و برای من بسیار مایه خوشحالی بود که ملاحظه کردم تشخیص و درک و بزرگداشت این ارزشها در مورد ایشان به بزرگترها محدود نمیشود و پیر و جوان هردو را در بر میگیرد. این استاد جوان (فکر میکنم ۲۴ساله) که به بزرگتر و کوچکتر از خود هر دو درس انسانیت و درس معرفت میدهد جناب آقای امیرپویان شیوا دانشجوی رشتهی پژوهشگری دانشکدهی خودمان است. قدرش را بدانیم.» خوب انگار من یک سال دیر به دنیا اومدم! چون فرصت بزرگی رو از دست دادم. انگار انسان های زیادی قبل از من این انسان را شناخته اند!
آی