۳ سال و اندی این جا شد سطل آشغالی برای ذهن. باشد که دیگر نباشد.
چند ماهی پیش در چنین روزی دختری ربوده شد. به مخفیگاهی برده شد، آن جا بارها به او تجاوز شد. سپس تجاوزگر آزادش کرد و خود را کشت.
از این قصه چه احساسی پیدا می کنی؟ دوگانگی ذات بشر را در می یابی یا پوچی حیوان صفتی رفتارش را؟ از ناخودآگاه آن تجاوزکار بیشتر نفرت داری یا از واقعیت ننگین؟
شرم باد بر بشر. شرم باد بر شهوت حیوانی اش، و شرم باد بر حضور آلوده اش.
خدا چون جسم آدم را آفرید، هنوز در وی شهوت نکاح نبود. از سوی دیگر در علم خدا ایجاد زه و زاد و نکاح، برای بقاع نوع بشر، گذشته بود. بدین سان، خدا از دندة کوچکِ آدم، حوّا را پدید آورد. حوّا از این رو از دندة آدم برآمده بود تا به سبب انحنایی که در دنده است، به مهربانی با کودک و همسرش بگراید. گرایش و شفقت و مِهر زن نیز به مرد از آن روست که از دندة او برآمده و دنده هم دارای انحنا و انعطاف است. سپس خدا در آن جایی از تن آدم که حوا از آن بیرون آمده بود، شهوت به او را نهاد و آدم مشتاق حوا شد، چون به خودش شوق داشت، زیرا حوا جزئی از وی بود. حوا نیز مشتاق به او شد، چون آدم «موطن» و خاستگاه او بود. عشق حوا به آدم، عشق به موطن و عشق آدم به حوا، عشق به خودش بوده است (ابن عربی، الفتوحات، ۱/۱۲۴، نیز نک: فصوص، ۲۱۶).
ابن عربی در جای دیگری میگوید: چون زن، در اصل، از دنده کوچک آدم، آفریده شده است، نزد مرد همان مرتبة صورتی را دارد که خدا انسان کامل را به آن آفریده است که همان صورتِ حق است. همچنین خدا زن را جلوه گاهی برای مرد قرار داده است، چون اگر چیزی جلوه گاهی برای بیننده باشد، بیننده در آن «صورت»، جز خودش را نمیبیند. از این رو، چون مرد در این زن، خویشتن را ببیند، عشق و گرایشش به او فزونی میگیرد، زیرا آن زن، صورت اوست. از سوی دیگر، دیدیم که صورت مرد، همان صورت خداست که مرد بر طبق آن آفریده شده است. پس مرد، جز خدا را در زن نمیبیند، اما همراه با شهوت عشق و لذت بردن از وصال. مرد به درستی و با عشقی راستین، در او فنا میشود و جزئی در وی نیست، مگر اینکه آن جزء در زن است و عشق در همة اجزائش راه مییابد و همة وجود او به زن تعلق میگیرد و از این رو در همانند خویش، کاملاً فنا میشود (الفتوحات، ۴/۴۵۴). وی در جای دیگری تصریح میکند که شهود حق در زنان بزرگترین و کاملترین شهود است (فصوص، ۲۱۷).
در اینجا یادآوری این نکته لازم است که ابن عربی میگوید: در
حدیث نبوی آمده است: «حُبّبَ اِلَیَّ مِنْ دُنْیاکُمْ ثَلاث:
اَلنّساءُ وَ الطّیبُ وَ جُعِلَتْ قُرَّةُ عَیْنی فِی الصَّلاة: ۳ چیز
از دنیای شما برای من دوست داشتنی شده است: زنان و عطر، روشنی
دیدهام در نماز قرار داده شده است» (نک: فصوص، ۲۱۴؛ قس: ونسینک،
۱/۴۰۵، ۵/۳۳۶) و بارها به آن استناد میکند و آن را محور اصلی بحث و
تحلیل عرفانی قرار میدهد (فصوص، ۲۱۴، ۲۱۶- ۲۱۸). وی در جایی میکوشد
که مضمون آن را، با تفسیر عرفانی ویژة خود، بیشتر بشکافد و روشنتر
سازد و میگوید: دربارة هیچ پیامبری وارد نشده است که زنان برای او
دوست داشتنی شدهاند، مگر دربارة محمد (ص)، اما سخن این است که
«برای من دوست داشتنی شد»، زیرا از سوی دیگر پیامبر (ص) گفته است:
«کُنْتُ نَبیّاً وَ آدَمُ بَیْنَ الماءِ وَ الطّینِ: من پیامبر بودم
و آدم میان آب و گل بود». بدین سان پیامبر وابسته و موقوف به
پروردگارش بود و با وجودِ حق به هیچ یک از هستها نمینگریست، چون
با خدای خود، از آنها منصرف و روی گردان بود. آنگاه خدا زنان را
برای او دوست داشتنی کرد و او نیز ایشان را به سببِ عنایتِ الهی
به آنان، دوست میداشت. وی زنان را بدان سبب دوست میداشت که
خدا ایشان را برای او دوست داشتنی کرده بود. ابن عربی سپس به
حدیث پیامبر اشاره میکند که «خدا زیباست و زیبایی را دوست میدارد»
و میافزاید نکاح سنت پیامبر بود و به سبب «سرالهی» که در آن بود،
عبادت قرار داده شد (الفتوحات، ۱/۱۴۵-۱۴۶).
ابن عربی، همچنین با تکیه بر این نظریه، در جای دیگری میگوید: ۳ چیز آشکار شد: حق، مرد و زن. مرد مشتاق پروردگارش بود که اصلِ اوست، همان گونه که زن مشتاق مرد است. از این رو پروردگارش زنان را برای وی دوست داشتنی کرد، همان سان که خدا کسی را که به صورت اوست، دوست میدارد. دوست داشتن جز به کسی که تکوّن از اوست، تعلق نمیگیرد، پس عشق مرد به کسی است که از او پدید آمده است و او همان خداست. از این روست که پیامبر گفته است: «دوست داشتنی شد» و نگفت: «دوست داشتم» و این به سبب آن بود که حتی عشق او به زنش، به سبب تعلق عشقش به پروردگارش بود که وی به صورت او آفریده شده است و او زنش را، بنابر یک تخلّق الهی دوست میداشت، از آن رو که خدا خود او را دوست میدارد. اگر مرد، حق را در زن مشاهده کند، این شهودی است در یک منفعل و اگر مرد حق را، در خویشتنِ خویش مشاهده کند - از حیث پیدایش زن از او، یعنی از مرد - آنگاه او را در یک فاعل مشاهده کرده است و نیز اگر مرد حق را، در خویشتنِ خویش مشاهده کند، بدون به یاد آوردنِ صورتِ آنچه از آن پیدایش یافته است، آنگاه شهود او در یک منفعل از حق، بدون واسطه است. پس شهود حق برای مرد در زن، تمامتر و کاملتر است، زیرا در زن وی حق را از این حیث که فاعلِ منفعل است، مشاهده میکند و در خودش، از این حیث که تنها منفعل است. از این روست که پیامبر (ص) زنان را، به سبب کمال شهود حق در ایشان، دوست میداشت، چون حق، هرگز مجرد از مواد، مشاهده نمیشود وگرنه خدا بالذات از جهانیان بینیاز است. اکنون چون مشاهده جز در مادهای ممکن نیست، پس شهودِ حق در زنان، بزرگترین و کاملترین شهود است و بزرگترین شکل پیوستن و وصلت، نکاح است و این همانند توجه الهی به انسانی است که او را به صورت خویش آفریده است، برای اینکه جانشین او (در جهان) شود و خود را در او ببیند (فصوص، ۲۱۶- ۲۱۷).
پ.ن: انگار این ابن عربی شهودهای مرا قرن ها پیش رصد کرده بود...
"شاید... مطمئنا" فیلم زیبایی است.
پی نوشت: آرزو نمی کنم دنیای واقعی لزوما آن شکلی باشد.
چند وقتی است که حسین غیب شده. معلوم نیست آخر ماجرا چی از آب در بیاد، ولی چند تا موضوع هست:
- حسین یه تابو شکن بود، برای هر تابویی هم که شکست دست کم یکبار سرش یا دستش رو شکستند.
- دلیلی برای نفرت ازش ندارم، به جز توهین های بی ریشه اش به سروش و احترامش به اون روزنامه ی وزین. بقیه ی فحش هاش قشنگ بودند، no matter what the target was
- حسین رو مظهری از بعضی از شکست های خودم می دیدم و می بینم. امیدوارم این مظهر بمونه برام... (آرزوی منفی ای نیست، برای این که این مظهر بمونه باید فعلا جون سالم به در ببره).
- از بیشتر این هایی که الان دارند مرحمت و رافت از خودشون نشون می دن در مورد حسین، گند بلند می شه، گندهایی به مراتب عمیق تر از خریت رادیکال حسین.
- بعد از همه چیز، خدا بهش رحم کنه. خدا به منم رحم کنه البته!