-
بهتر از هیج
یکشنبه 23 دی 1386 02:01
بهتر از هیچ... مگه هیچ هم وجود داره که مدام با آن مقایسه می کنیم؟ رقابت های احمقانه... پول، کالا، ماشین، دختر، خانه، قدرت... تا کی بشر اسیر این ها خواهد بود؟ به عمر من خواهد رسید که ببینم بشر وارسته شده ازین چیزها؟ به عمر بشر چطور؟ به عمر من می رسد که صلح کل را ببینم؟ رویای جهانی که به جای شعار روی حقوق حیوانات یا دین...
-
عشق... یعنی این یکی هم می تونه تکراری بشه؟
پنجشنبه 20 دی 1386 23:05
عجیبه... همه ی مقاله هات رو روی عشق بر می داری: یه سری راجع به عشق انشای ۵ پاراگرافی می نویسی دفعه ی بعد برای نقد ادبی دو کتاب بازهم عشق رو می کشی وسط بعدش برمی داری یه گزارش روزنامه ای راجع به عشق می نویسی و حالا هم داری راجع به عشق در رومئو و جولیت شکسپیر(که برات عجیبه با وجود یکی مثل حافظ شیرازی یه چنین بابایی اصلا...
-
شبه فلسفیدن در اتوبوس(محل قبلی(هنوز هر از گاهی) نظربازی بنده)
چهارشنبه 19 دی 1386 09:38
اتوبوس خالی است، در مه به مقصدی نامعلوم می روی. این جاست که برای راننده می خوانی: What the hell u wanna do with this empty bus? Where do u wanna go with this empty life? ّS آخه داداش من، مشکل این جاست که کسی رو سوار نکردی، نمی دونی به چه قبرستونی هم می ری که... ها عمو با توام... نه انگار بدجوری خوابی... رانندگی در حین...
-
ترسی که برادر مرگ باشد
دوشنبه 17 دی 1386 09:07
از دو چیز بترس: اول از دیوانگی شب تحویل پروژه/ امتحان(به ویژه وقتی لاش رو هم باز نکردی)، دوم از خدا. البته ترس از دومی به اندازه ی اولی واجب نیست! ترس برادر مرگ است. ما هم اکنون آغاز کرده ایم...! پ.ن: حالا بلند می شوی تا این راه دور میایی که به من بگویی چه مبتذل شده ای؟ نترس می دانم خودت هم این کاره نیستی عزیز! :] برو...
-
هویت-خواب سفید
شنبه 8 دی 1386 09:14
بی تعارف هم که بگوییم، فیلم درباره ی هویت در سینمای ایران زیاد داریم، موضوع هویت نسل جوان باشه که دیگه شاهکار زیاد داریم، از پوران درخشنده بگیر برو تا ته... ولی امشب فیلمی دیدم که نه تنها هویت نسل جوان، رو هویت های دیگری هم دست می ذاشت، رو همه ی هویت ها، و مفهوم هویت، از نوع کلی آن. خواب سفید، حمید جبلی: کی از سازنده...
-
بی صفت
چهارشنبه 5 دی 1386 17:50
بعضی ها رازی تو کارشون نیست، ولی دوست دارند طوری صحبت کنند که انگار همش رازند... ولی می دونی، اول آخرش اصلا رازی تو کار نیست، ما عادت کردیم خودمون رو از بعضی چیزا دور کنیم، اونوقت وقتی یه جوری دوباره نزدیک می شیم، فکر می کنیم هزار راز و معما تو کار بوده، در حالی که تمام این مدت خبری نبوده: سال ها... گاهی این قدر حزن...
-
قمار عاشقانه
دوشنبه 19 آذر 1386 23:14
به جلو می روی: دو انتخاب: یکی از جنسی صداقت گونه و دیگری از جنس هر که را اسرار حق آموختند... شاید بخواهی اسمش را ریسک بگذاری - ولی من قمار می ناممش. اضافه ی تشبیهی نیست عزیزم خیر خود خود قمار است / خود خودش است! حال چه می کنی؟ پاهایت سست شده اند؟ از از دست دادن همه چیز می ترسی؟ یا به جلو می روی؟ زیر لب زمزمه می کنی:...
-
نوشتارها - رفع ایهام
دوشنبه 19 آذر 1386 01:26
در مقدمه می گویم که از خطاب کردن مستقیم بعضی اوقات خوشم نمی آید ولی روشی بهتر نمی یابم... همان طور که اغلب می دانیم، نوشته ها انواع و اقسام دارند: از یک کتاب ریاضی وضوح می خواهیم، همچنین از آن می خواهیم که کاری کند که مطلب را لمس کنیم، این گونه حق مطلب برایمان ادا می شود، تا با درکی قوی روابط انتزاعی را درک کنیم. از...
-
تیپی که خدایی ندارد...
یکشنبه 18 آذر 1386 10:32
امشب در یک کنسرت هوی متال بودم... بر عکس چیزی که شاید تصور شود تامل برانگیز بود: انسان ها را می بینی که به اوجی از فاصله ی خود از طبیعت اجدادشان رسیده اند(البته بعضی شان می گویند این را از وایکینگ ها یاد گرفته ایم). موها تکان می خورند و تنش را نشان می دهند، از میان ریتم تند به سختی آهنگ بازیابی می شود تا برای حرکات سر...
-
وقتی ریاضی، منتطق باشد.
پنجشنبه 15 آذر 1386 01:21
گل ها که همه آفتابگردانند، عشق هم اگر نبود درصد بیکاری به طور نگران کننده ای افزایش می یافت(یادی از یکی از شبه خدایان، قیصر امین پور، هر جا هست سفارش مارم ایشالا بکنه:) ) ولی جدا از همه اینا اگر ریاضی تنها منطق بود چه می شد؟ طبقه بندی توانایی های ذهنی، کلاسی با نام -- مقدمه ای بر جامعه شناسی، مردم شناسی و روان شناسی...
-
ذهنی یا عینی؟
سهشنبه 13 آذر 1386 18:20
سوالی قدیمی... اضافه کن به سوال هایی که جواب شان از جنس بی جوابی است... سوال هایی که جواب شان در ذات سوال بودنشان جا گرفته: با عقل می بینیم یا با قلب؟ با احساسات تصمیم می گیریم یا منطق؟ (حال احساس هر چه باشد... ساده سازی می کنیم و احساس را ذاتی واحد فرض می کنیم...). به مستی علاقه داریم یا هشیاری؟ به مکاشفه تخیل داریم...
-
سوال
دوشنبه 12 آذر 1386 22:17
نداشته ها بیشتر است یا داشته ها؟ در مورد دانسته ها - اغلب - بی تردید اعتراف می کنیم که دانسته های ما در مقابل ندانسته های مان به صفر می گراید - آیا در مورد داشته های مان هم می توانیم چنین راحت (مثلا) تواضع ورزی کنیم؟ فکر می کنم مساله پیچیده تر از چیزی باشد که به راحتی بتوان از آن گذشت: به هر حال با این سوال سر و کار...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 آذر 1386 17:26
گاهی کار ما از قبل انجام شده| لازم نیست آمادگی بدیم برای واقعیتی... کارشو قبلا خود حقیقت انجام داده. کار ما نوشتن کتاب نیست این بار/ دادن یک ندا هستش. ندایی که با نقطه تموم می شه این بار... ندایی که کوتاه ولی پشتش طویله. منتظر ندا هستم...
-
تغییر
دوشنبه 28 آبان 1386 11:20
روح تغییر را کجا باید یافت؟ در درون گرمای دستانت یا سردی کلامت؟ ذهن سیالی داری، خود بهتر دانی. برای این جا می نویسم، برای تو می نویسم، تویی که به تو بودن خود شک داری، بدان، برای همیشه به این جا تعلق یافته ای، تویی که اکنون صورت عوض می کنی و درک می کنم همانی، تو جاسوسی که نقاب خود را عوض می کنی ولی در پشت همانی، پس...
-
سیستم جدید
سهشنبه 24 مهر 1386 16:18
زبان ها در توصیف تو درمانده اند... (جمله ای در مناجات خمسه عشره). حقیقت در کلمات نمی گنجد. (این یکی مال خودمه مثلا). گزاره ها با ترجمه ی خاصی می توانند به هم تبدیل شوند- لفظ ا... به حقیقت و می توان از سراسر دین برداشتی فلسفی داشت... پ.ن: مهم نیست چه اتفاقی می افتد- مهم برداشت و ترجمه ی وقایع است. پ.ن برای پ.ن: این...
-
با چه زبانی فکر می کنید؟
دوشنبه 9 مهر 1386 23:44
زبان تنها وسیله ای برای انتقال مفاهیم و اطلاعات نیست، بلکه وسیله ای برای اندیشیدن و ایجاد ارتباط بین نماد ها و سمبل ها(که خود جزئی از زبان هستند) نیز هست. شاید زمانی که این رو ابتدا در کتاب زبان فارسی اول دبیرستان می خونی به نظرت مسخره، کلیشه ای و تنها چیزی برای حفظ کردن بیاد، تا زمانی که خیلی جدی به مشکل این که بخوای...
-
هنوزم اینجا رو دوست دارم
پنجشنبه 5 مهر 1386 02:36
گرچه گاهی فکر می کنم حال نوشتن رو ندارم، هنوزم که هنوزه اینجا رو دوست دارم. میام توش لینک ها و آدرس هایی که برای جاهای دیگه لازم دارم رو کامنت می کنم و هنوز ازش دارم استفاده می کنم... تصمیم جدیدی که ۵ دقیقه ی پیش گرفتم اینه که روی دوباره شروع کردن تو اینجا اساسی فکر کنم. نظر شمایی که اتفاقی گذرت به اینجا خورده چیه؟...
-
یادش بخیر
جمعه 19 مرداد 1386 10:52
فکر کنم بد نباشه آدم وبلاگی که تقریبا تعطیل هستش رو یه جمله توش بنویسه تا به دلیل عدم استفاده در 6 ماه تاریخ انقضا براش نگذره... صحنه ی جالب: سیگار دان هیل دارید؟ -بله -سنگین ترین سیگارتونه؟ -نمی دونم -خب باشه، چقدر می شه؟ -ده هزارتومن -باشه، بفرمایید -کارت شناسایی تون قربان؟ و شد آنچه شد...
-
Transfered to
پنجشنبه 20 اردیبهشت 1386 19:38
The new Tehran Photoblog http://sinax.blogspot.com
-
تا اطلاع ثانوی تعطیل
سهشنبه 14 فروردین 1386 23:47
حوصله ندارم، نوشتن این تو هم فعلا برام تکراری شده. حتّی نمی دونم اسم خودمو چی بذارم و نمی دونم گمشده ام چیه و کجا باید دنبالش بگردم. نمی دونم این جا رو چرا سرپا نگه داشتم، با مثلا ماهی ۱۰۰۰ تا بازدید کننده یا برا بر دل خودم. یا برای اون چند تا که مثلا حرف حساب می زنن و می شنفن. فعلا حوصله ندارم، حوصله ی هیچی رو. حتّی...
-
تقدس نوستالژیک
یکشنبه 12 فروردین 1386 10:41
عده ای دوست دارند در زمان بمانند و به جلو نروند. عده ای پیشرفت غیر خطی به جلو را دوست ندارند و غافلند از این که سیستم های هوشمند همیشه غیر خطی اند. عده ای هستند که هر چند نمی دانند اما مرتجعند. مرتجع... واژه ای که در میان مجاهدین در اوایل انقلاب جز دشنام های بد بود. برای پایین آوردن یک انسان کافی بود برچسب مرتجع را به...
-
از زندگی عقب نمان...
پنجشنبه 9 فروردین 1386 09:41
گاهی وقایع سریع در جریانند و باید مواظب باشی تا از زمان عقب نیافتی، وگرنه انگار آن زمان را برای همیشه از دست می دهی. گاهی باید بد جوری از لحظاتت لذت ببری، چون دیگه به دست نمی آیند...
-
تجربه ی کوتاه
دوشنبه 6 فروردین 1386 23:39
امروز استخر رفتم. دو تجربه ی جالب را در آن جا تجربه کردم: تجربه ی اول: عینک شنا نداشتم و توی آب طبق عادت چشم هایم را می بستم(البته آب کلر زیادی داشت و چشم را می سوزاند). در طی عرض که شنا می کردم، از آن جایی که چشم هایم نمی دیدند، بیشتر اوقات روی یک خط شنا نمی توانستم بکنم. به علاوه مختصر جریان آبی هم وجود داشت که به...
-
تقدس
شنبه 4 فروردین 1386 11:58
گاهی می اندیشم باید تمام مقدسات را خرد کرد. گاهی می اندیشم باید آن ها همگی دسته جمعی به فنا برد. گاهی دوست دارم انسانی بدون ارزش شخصی باشم. تقدس از چه ناشی می شود؟ دو عامل را تا به اکنون شناخته ام: یکی مجهول بودن است. در واقع خیلی اوقات چیزی که برای ما مجهول است برای مان مقدس می شود و حتّی می تواند در گذر زمان و...
-
فردا
یکشنبه 27 اسفند 1385 00:41
فردا برای من روز بزرگی است. یکی از مهمترین اتفاقات زندگی ام قرار است فردا به وقوع بپیوندد... گاهی فکر می کنم که در لحظه ی عمل تصمیم گرفتن ممکن است بهتر از تصمیم گیری با برنامه ریزی و تفکر قبلی باشد. در واقع به نظرم گاهی اصلا به صلاح نیست قبل از واقعه ای به آن فکر کنیم: با فکر کردن به تصمیمی که در لحظه ی واقعه می خواهد...
-
فرصتی برای سکوت
پنجشنبه 17 اسفند 1385 09:38
نگاه به جلو... آرمان، گاهی آرمانی داریم. و گاهی وقتی به آن می رسیم می فهمیم تمام آن چه که ذهن ما را اشغال کرده بود مبتذل تر از این بود که لحظه ای به فکر تجربه کردنش باشیم. اکنون سکوت می طلبم. سکوتی تا صداهای درون ذهنم مدتی ساکت شوند و ذهنم از چرخه ی فکر کردن بایستد. به این ترتیب از گنگی در بیایم. سپس بعد از مدتی از...
-
زمستان
پنجشنبه 10 اسفند 1385 17:13
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت [ سرها در گریبان است کسی سر بر نیارد پاسخ گفتن و دیدار یاران را. نگه جز پیش پا را دید نتواند، که ره تاریک و لغزان است. وگر دست محبت سوی کس یازی، به اکراه آورد دست از بغل بیرون؛ که سرما سخت سوزان است. نفس، کز گرمگاه سینه می آید برون، ابری شود تاریک چو دیوار ایستد در پیش چشمانت. نفس کاین...
-
کلید سوالات مرحله ی اول المپیاد کامپیوتر
جمعه 4 اسفند 1385 22:45
به اصرار بعضی، و این که معتقدم بالاخره دیگران هم باید از منابع اطلاعاتی ما سود جویند(فرصت های برابر...) کلید سوالات مرحله ی اول به نقل از نصیر کریمی(معلم و عضو کمیته ی المپیاد ریاضی، توی باشگاه کلید رو برای همه بعد از امتحان کپی می کنند) در این پست تقدیم می گردد... قبل از دیدن کلید به این نکات توجّه کنید: ۱- این کلید...
-
شروع دوباره، این بار تنها به خاطر تو
چهارشنبه 25 بهمن 1385 23:50
کوشیدم تو را به مدرسه ی بومی بفرستم تا چیزی از عشق بیاموزی چیزی از شعر چیزی از آیین سوارکاری اما ناظم مدرسه پایان روز اول کلاس تو را پس فرستاد بعد از این که با معلم ها دعوا کردی و در دامن دختران آتش به پا کردی! کوشیدم تو را از خاک حافظه ام ریشه کن کنم اما دیدم در تار و پودم تنیده ای همچون خزه دریایی کوشیدم بوی تو را...
-
پایان
سهشنبه 28 آذر 1385 20:18
و اکنون به پایان می روم. خدانگهدار دوستان مجازی من! پ.ن: در این توالت تطیله. چند وقت دیگه هم تخلیه ی فاضلاب می کنم و آثاری که از فردی که از آن استفاده کرده را می شویم و به این آلودگی پایانی می بخشم! ترجمه اش به زبان خودمونی تر می شه: چند وقت دیگه کلا هر نوع اثری که ازین وبلاگ در دنیای مجازی وجود داره پاک می شه. به این...