تشنه

روز از نو روزی از نو

تشنه

روز از نو روزی از نو

پراکنده

  پراکنده ها گاهی بدجوری به هم پیچیده اند.

  بعد از مدت ها دوباره ریش گذاشتم- البته نقش یک تکان احساسی که اخیرا خوردم را در آن تکذیب نمی کنم. نمادی از دیوانگی برایم همان مانده است.

  نگاه... وقتی نگاه یک نفر قصد شکار چشم هایت را دارد. گاه در برابرش نمی دانی چه کار کنی... به چشم هایش تسلیم کنی یا به دیوار خیره شوی؟ امیدوارانه خودش فراموش می کند... امتحان های دشوار می تواند به نتایجی دشوار برسند - گرچه با سطح هم حتی درگیر نباشی... زندگی ساده بد نیست: چه سال ها به طول بیانجامد تا عمیق درک کنیم: سادگی سطح نیست.

  تامل دوباره درباره ی مرگ(های) روحی که داشتم. روزگار سریع می تواند بچرخد - ولی ذهن آدم ها گاهی تندتر و گاهی کندتر می رود.

  سوال هایی ساده و سخت: به خانواده چه قدر اهمیت می دهی؟ از ۳ بعد: از بعد عضو کوچک آن از بعد عضو تشکیل دهنده اش و در نهایت از بعد کسی که می تواند مفهوم آن را در ذهن دیگری از سفال به گل تبدیل کند.

  سفرهایی دراز و کوتاه: چه قدر در خودت به آرامی سر می کنی؟ شاید گاه به پر کردن خیال برای یافتن معنی مجازی نیاز داریم - گاهی هم شاید خالی کردن ذهن نیاز داریم. البته فعلا به پیش رو می اندیشم: زندگی از نو.

Valentine

 

 

دیدن خود آغاز کردم،

 

دیدم

 

در هویت تک معنا ندارم،

 

سپس بی تو، دیدم

 

خودی ندارم

 

 

 

                                +++

 

 

 

"من" دورانی از توست.

 

تویی که تنها

 

تویی که از پس ها من ها،

 

تو ماندی.

 

 

       ***

 

انسان موجودی اجتماعی ست.

 

حال می اندیشم:

 

انسان بی تو انسان نیست

 

 

^^^

 

 

در قله های انسانیت،

 

منی نیست و تویی نیست،

 

در آن جا "ما" هستیم،

 

ما بودن در اوج است

 

 

پی نوشت: لطفا برداشت خاصی در مورد مخاطب این شعر نکنید. شاعرش هم من نیستم، در فحش دادن بهش راحت باشید :)

تولدبازی - تولد بازی

  امروز درست یکسال از تولد این بلاگ می گذره. وبلاگ ها و بلاگ ها در تجربیات رمانتیک اخیرا جایی باز کردن، در حدی که باید در علوم اجتماعی برای بررسی شون بابی جدید باز بشه!

  بازی جای کوچکی نبود. بازی یک شروع بود، شروعی برق آسا و بزرگ. قدم اولین سخت ترین است(این نقل البته کلیشه ای شده ولی خب)، به هر حال بازی با قدم های بزرگی شروع کرد.

  بازی برای ما بازی کوچکی نبود. تا به این لحظه نتوانستم پستی به اندازه ای که لیاقتش را دارد آن جا بنویسم، باشد که بعدا بتوانم.

  نمی دونم، فکر کنم روز خیلی خوبی ندارم و دوران پیچیده ی جدیدی رو شروع کردم، ولی وقتی ژولیت عزیز گفت که تولد بازیه، نتونستم خوشحال نشم و به نوبه ی خودم تبریک نگم! باشد که سال ها جاودانه عمیق باشد و ثابت قلب ها.

  به عنوان شاهدی برای بحث تجربه های خاص وبلاگی در روابط انسانی، باید به راز اشاره کنم و همچنین کامنت بازی های خاص خودم با ذوزنقه که مشابهی رو براش هنوز نیافتم.

  در ضمن ایده ی وجود این پست رو هم ژولیت داد. اینم واسه این که نگه کارو به اسم خودت در کردی :)

  پ.ن: جا داره این جا از نگار هم برای کمکش در تحکیم کنیه ی ژولیت تشکر کنم (ژولیت گفت که اینو دزدیدی گذاشتی تو وبلاگت!)

  این کیک رو هم از راز دزدیدم گذاشتم این جا :)

 و امروز صدای آن دختر لبنانی در گوشم پچیده:

You can't live in this country without French

 چندی است که بعضی جمله ها در گوشم می مانند. به او گفتم که این جمله اش وارد وبلاگم خواهد شد. حال چه است که گاهی بعضی چیزها در ذهن ما ماندگار می شوند در حالی که انتظار ماندن شان را نداری؟ با آن ها معانی جدید تولید شده؟

 البته باید پارامترهای سینمایی را یاد کرد. زمان، مکان، پیش زمینه ی ذهنی، زبان بدن، زبان چشم ها و چیزهای دیگری در ماندگار شدن یک صحنه یا یک جمله نقش دارند، همان طور که مکانیزم پیچیده ای در خوشمزه بودن یک غذای خاص برای هر فرد وجود دارد.

 ولی پشت این ها بیشتر و بیشتر ازین ها نهفته است. گاهی کلمات در توصیف بعضی چیزها به کار نمی آیند. گاهی فردی به طرزی عجیب بر وجودت دست می گذارد بی آن که حتی اراده کرده باشد چنین کاری کند. گاهی صدایی چنان آشناست که اشک هایت به حرکت در می آیند، در اوج همین آشنایی هم گاهی غربت عجیب تناقض وار دیگری نهفته است. همه ی این ها به از خود بیگانگی هم ربط دارند؟

 پ.ن: در بیشتر مواقع روز خود آگاهی و خود هشیاری نداریم. زمان هایی که این ها ناگهان پیدا می شوند، به طرز عجیبی عمیق و به بیانی دیگر زیبا و از بعدی دیگر غمگین و از زاویه ای دیگر با سپرش طولانی تر زمان و... بُعد ها در کمیت و کیفیت بی نهایت هستند.

تولّد تو:)

الفبا برای سخن گفتن نیست
برای نوشتن نام توست
اعداد
پیش از تولّد تو به صف ایستادند
تا راز زاد روز تو را بدانند
دست های من
برای جستجوی تو پیدا شدند
دهانم
کشفِ دهانِ توست.

ای کاشفِ آتش
در آسمان دلم توده برفی ست
که به خنده های تو دل بسته است.

- شمس لنگرودی

 به مناسبت تولد شعر رمانتیک می شه به کسی تقدیم کرد؟ شعر که از خودت نیست- رمانتیک هم که دراوردی خدا رحمتت کنه. 

 از اطراف افرادی تهدید شدم که امسال تولدم رو که ۱۶ روز دیگه هستش بهم تبریک نگن- ولی این دلیل نمی شه که تولد دیگران رو بهشون تبریک نگم. زیاد تو کار تولد این بند و بساط نبوده ام ولی خب.

 بابت همیشه منو در تجربه ی وبلاگ نویسی مرحوم کردی که راهت ازین ورها گم می شه‌... خودت می دونی که پول ندارم کادو بخرم :) به همین دلیل بهترین آرزوهام رو برات آرزو می کنم.

 پ.ن: راستی- تولدت مبارک. هرچند سالی زنده هستی از هر سالش یه چیز خفن بیرون بیار...

مستی

  در بیان مستی شرح بسیار است... چه بسیار طرقی که: که شرح آن در دفتر نباشد.

  و چه خوش گفت آن روز آن یوگوسلاو مرد بر من که:

.There was so much drinking but was much less drunkness

  بله- بین نوشیدن و مستی دنیایی تفاوت است. چه بسیار شب ها که ننوشیدیم و مست بودیم و چه بسیار شد که بسیار نوشیدیم و اندکی مست نشدیم.

احتیاط؟

  تماشاچیان در تشخیص بین آن‌که از آب گل‌آلود ماهی می‌گیرد، و آن‌که در اعماق جستجو می‌کند، دچار اشتباه می‌شوند.
ویلیام فردیش نیچه، انسانی زیادی انسانی، فصل دوم، بنداول، ۲۶۲

  اغلب در فیلم های هالیوودی دو شخصیت اصلی داریم: یک مرد و یک زن، البته اگر بیش از حد قهرمان پرورها را که تنها یک قهرمان آن هم اغلب مرد دارند را در نظر نگیریم.

  بین این مرد و زن قرار است رابطه ای شکل بگیرد، حال چه به عشقی ناوصال تمام شود و چه به  وصالی جسمی برای پر مخاطب کردن فیلم! موضوع بامزه این جاست که در ابتدا نشان داده می شود که این ها از هم خجالت می کشند و مثلا یک ضرب به هم چشمک نمی زنند (البته در نوع خاصی حتی این هم کنار گذاشته می شود!).

  البته Streotype نمی کنم. بعضی از فیلم های هالیوودی هم به فیلم های اروپایی شبیه تر می شوند و از خیلی قاعده ها مستثنی می شوند، مثلا پایانی تلخ یا تهی اما واقع بینانه دارند.

  پ.ن: در روزمرگی به خودسانسوری، هم اکنون عادت کرده ام. باشد که خود باشند، بی آن که بخوانیم شان.

  پ.ن۲: ساختار این نوشته رو کسی قرار نیست درک کنه. اینم از بابت احتیاط؟

What so ever, and so on and so on