این متن را مدت ها قبل نوشته بودم:
اگر از اول تا آخر زندگی مان تنها بودیم چه می شد؟ منظورم حتی زندگی رابینسون کروزوئه ای نیست. منظورم این است که مانند ماتریکس توی یک محفظه زندانی بودیم و نمی فهمیدیم، با این فرق که از ابتدا تا انتها سفیدی می دیدیم و هیچ چیز نمی دیدیم.
جدا ازین که جامعه پذیر نمی شدیم، چه می شدیم؟ (زمانی که کمترین تاثیری از هیچ محیطی، چه حقیقی و چه مجازی نداشتیم)
آن گاه آیا تنها خودمان بودیم؟ صدای وجودمان(به توصیف ادبیاتی ها) بود؟ روح مان بود(به توصیف متدین ها)؟ هیچ بودیم ؟(هیچ وجود دارد----> البته این دیگر خیلی فلسفی می شود) عدم بودیم ؟ چه بودیم ؟
سوال جالبیه به نظر خودم! نظر شما چیه؟
پ.ن: به نظر شما خوبه که توی وبلاگ هر کس عکسی از صاحبش باشه؟ نظراتتون در این که این کارو بکنم یا نه موثر خواهند بود!
سینا اگه وبلاگت دارای مطالب خاص و امنیتی باشه نباید عکستو بذاری ولی اگه اینطوری نباشه من موافق عکس گذاشتنم!
ولی در مورد سوال اصلی اگه آدمو توی یه چنین جایی میزاشتن اصلاْْ نمیشد زنده موند !
یا خود کوشی میکرد یا ۱روزه نشده میمرد!
ممنون از این که نظر دادین در مورد سایتم
(time_vaalue_life.blogsky.com)
این سایت موقتی ولی بیشتر با این یکی سایت که نوشتم کار میکنم ..در ضمن سایت خوبی داری....به اون یکی سایت هم برین و نطر تون را بگین ممنون خدا نگهدار
به اتابک :
من دارم راحع به حالتی صحبت می کنم که اصلا معنی مرگ و زندگی رو نمی دونی که بخوای بمیری یا زنده باشی! یا انتخابی بکنی. در ضمن با لغت ماتریکس منظورم این بود که نمی تونی انتخاب کنی که زنده باشی یا مرده... یعنی حتی قدرت خودکشی رو هم نداری چون دستات مال خودت نیستن که بتونن حرکت کنن و خودتو بکشی !
حالا یه فکری به حال همینی که توشی بکن بعد به احتمالات برسی. حالا چه نظری داشتی که حوصله گفتنش رو نداشتی؟
چی بگم والا!
روی سوالی که کرده بودید فکر کردم.
در این صورت تنها چیزی که با انسان است " غریزه " خواهد بود.
¤ هر چیزی برای به دست آمدن نیازمند شرایط و شروطی است که آن را رشد دهد و پدید آورد ( لا اقل در انسان )
اما غریزه چیزی است که تنها هست! و لازمه ی آن هیچ شرایط و رشدی نیست.
* حتی جنین در شکم مادر خمیازه می کشد... تکان می خورد...گریه می کند...و...
همین غرایز هستند که ما را به حیوانات نزدیک می کنند.
در حقیقت می توانم بگویم حیوان، انسانی رشد نیافته یا ناقص است. که نیازمند بخشی از تعالیم انسانی است.
انسانی که در سکون و سکوت و تنهایی مطلق و از همه مهم تر به دور از جامعه و محیطی انسانی است در واقع حیوانی است که گنجایش رشد دارد.
چیزی نمی فهد...
درک انسانی ندارد...
قادر به ارتباط نخواهد بود...
هیچ درون مایه ای ( شامل اعتقادات و افکار و پیچیدگی و...)نخواهد داشت...
و هرگز نخواهد فهمید که انسان بودن این نیست! زیرا هر کس با توجه به انتظارات خود از شرایطی ساخته می شود. اگر کسی، اینگونه که شما توصف کردید به دور از همه چیز باشد مسلما هیچ گونه توقعی در او به وجود نخواهد آمد. در این صورت زندگی را همانطور که برایش تعریف کرده اند می پذیرد. و قادر به بلند پروازی یا... نخواهد بود.
البته این تنها نظر بود.
متاسفم که نتوانستم مشکل کامنت هایم را حل کنم تا شما هم به راحتی در یک کامنت طولانی نظرتان را بفرمایید.
خب میدونی واقعا سخته بخوایم همیشه تنها باشیم
به شیدا: نظری که نسبت به نظر طولانی ات داشتم در دو کامنت برایت توی وبلاگت نوشتم. چند وقت دیگر که تاییدش کردی، اینجا می آورم تا بقیه هم ببینند.
به سونیا:
زمانی که سختی، راحتی و تنها بودن یا نبودن برای تو تعریف نشده باشند از چه چیزی احساس سختی و تنهایی خواهی کرد ؟
منم تقریبا مثل شیدا فکر می کنم با این تفاوت که به نظر من انسان با ذهن خلاقی که داره می تونه چیزهایی برای خودش به وجود بیاره مثل تخیل ولی نمی دونم به چی ممکنه فکر کنه حالا من یه سوال بپرسم واقعا انسان ارزش اینو داره که این جوری در موردش فکر کنی؟ در مورد عکس کاملا با اتابک موافقم .
"حتی جنین در شکم مادر خمیازه می کشد... تکان می خورد...گریه می کند...و...".
بد نیست نظر اغلب جامعه شناسان را راجع به غریزه رو بگم(البته آن طور که در کتاب گیدنز که کتابی پایه ای است خوانده ام). انسان موجودی بی غریزه است. آن کارهایی هم که فرمودید، یعنی خمیازه، شیر خوردن(زمانی که پستان یا چیزی شبیه آن وارد دهان نوزاد می شود شروع می کند به مکیدن)، گریه کردن و... این ها غریزه نیستند. این ها اعمالی انعکاسی هستند و مرکز آن ها در نخاع است و با غریزه در حیوانات به کلی متفاوت است. البته زیست شناسان و نوعی از متخصصین علمی مرتبط به عصب شناسی(که اسم آن درین لحظه یادم نمی آید) معتقدند انسان غریزه دارد و می توان غریزه ها را یافت، اما تا کنون مصداقی پیدا نکرده اند(این را فکر می کنم از هیلگارد خوانده ام که این هم کتابی پایه ای در روانشناسی است). این که من 2 بار در گذشته در کامنت هایم به شما پیشنهاد کردم که نظرات خود را با ارجاع و مطالعه کامل تر کنید(و البته شما گفتید که نظرتان را می گویید و حرف قطعی نمی زنید(هر چند در خود علوم انسانی قطعیت چیزی نسبتا مردود است)) به نظر من برای این است که برای نظریه هایتان مصداق عملی هم بیابید و تنها آن ها را در فضای انتزاعی ذهن خود نسازید و به پیکار واقعیت و عینیت نروید و ساده بتوانید نتیجه گیری کنید، هر چند این تحلیل و نتیجه اش در ذهن خودتان و برای خودتان است و اصلا به من مربوط نیست که شما چه نتیجه ای می گیرید و من این توهین را نکردم که... و به حریم شخصی شما کاری ندارم ! صرفا پیشنهاد من برای این است که با پیچیدگی واقعیت بهتر ، دقیق تر و علمی تر درگیر شوید و با مسائل ذهنی خودتان را اگر به تحلیل آن ها علاقه دارید بهتر پیکار جویید. همین. خوشحال خواهم شد نظرات شما را بدانم...
سلام...
باید بگم ممنون به خاطر تعریفاتون.اما من که فقط یه آهنگ گذاشتم.راستی ببخشید اما اون آوریل(منم شعراشو دوست دارم) نیست،اون یا بهتره بگم اونا گروه t.a.t.u هستن و البته اسماشونو بلد نیستم!(دو تا هستن)
شیدا؟لطفا درباره اون با من صحبت نکنید،کاش حداقل دوستش بودم چون اون وقت زیاد ناراحت نمی شدم...
راستی در مورد پرسش فلسفیتون با عرض معذرت من هیچی در مورد فلسفه نمی دونم!
بازم ممنون از شما.
منم شما رو لینک می کنم.
موفق باشید...
تا بعد...
به نوشین: در مورد کامنتی که دادید و گفتید که از فلسفه چیزی نمی دانید به نظرم رسید که به شما بگویم که هیچکدام از افرادی که در وبلاگ من کامنت گذاشته اند و نظرشان را در آن مورد گفته اند تفاوتی با شما در معلومات فلسفی ندارند... خواسته ی من هم از خوانندگان آن مطلب این نبود که از معلومات فلسفی استفاده کنند، صرفا از تخیل و فکر خود استفاده کنند و نظرشان را بگویند و شاید پیشنهاد بهتری از آن چه اکنون در ذهنم است را دیگران پیشنهاد بدهند. خوشحال می شوم بار دیگر با استفاده ی از تخیلتان جوابتان را به من بگویید.
بازم سلام...
خب واقعیتش اینه که تصور چنین شرایطی برام سخته اما به قول مینا خانوم آدم می تونه با تخیلاتش زندگی کنه یعنی یه زندگی دوست داشتنی رو تو ذهنش بسازه! این طور زندگی کردن هم سخته اما شاید بشه! اینکه می گید فرض کنید از ابتدا تا انتها سفیدی بود منو یاد رمان کوری میندازه! البته من کاملا قضیشو نمی دونم اما همیشه یه چنین تصوری ازش داشتم!!!
در مورد رابطم با شیدا ترجیح میدم جایی نگم که همه متوجه بشن! می بخشید.
تا بعد...
من که قبلا یه چیزهایی گفتم.
ولی هم خواستم باز ترش کنم .
هم بعدی نداره!
بستگی داره به اینکه تو وبلاگت چی نوشتی. این فقط شامل عکست نمیشه. شامل اسمت آیدی(ایمیلت)و حتی احیانا راجع به رفرنسهایی که توی نوشتههات میخوای به خودت بدی هم میشه.
بعدشم من از اینکه تویه ماتریکس باشم بدم نمییاد.تا چه حد ما تهایی رو تعریف کنیم. تنهایی رابینسون وحشتناک بود هر جند خودش اونو تقلیلداد ولی تویه ماتریکس تو صرفا تنها و بدور از بقیه نیستیییی!
روح ما هم هیچ وقت تنها نبود چنان که میگیم اگه ماها از عالم ذر باشیم اونجا با ملیونها ذره دیگه(روحهای دیگه بودیم)
صدای وجود ما رو خیلی چیزا ایجاد میکنه!(چیزهایی که در اثر وجود داشتن چیزهای دیگه در وجودمون اثر گذاشته.
عدم رو نمیدونم(ازش تعریفی ندارم.
سلام اگه بخوام خارج از تخیل جواب این سوال رو بدم : انسان در چنین شرایطی زنده نمی مونه ودیگه نیازی به خودکشی نیست.
چند سال پیش یه گروه تحقیقاتی در کانادا ۱۰ نوزاد رو از بدو تولد دور از ارتباطات محیطی نگهداری کردند و بدون اینکه با اونها صٌحبت کنند یا رفتاری در مقابلشون انجام بدن نیازهای مادی اونها روتامین می کردن اما هیچ یک از اون نوزادان به یک سالگی نرسیدند
به یه نفر:
اولا لطفا حرف غیر علمی و لاف نزن... چنین تحقیق ممکن نیست تو کانادا انجام بشه. من قوانین و حدود تحقیقات روانشناختی-علوم انسانی در کانادا و آمریکا رو مطالعه کردم. چنین تحقیقی رو کسی جرئت نداره تو اونجا انجام بده و نتیجشو منتشر کنه. اگر لاف نمی زنی برای حرفت ارجاع بیار(مثلا بگو برو فلان کتاب یا فلان سایت فلان آدرس اینترنتی). این که اسمت رو ذکر نکردی هم فرضیه ی این که آدم کلا لاف زنی هستی رو تقویت می کنه. ببخشید توهین می کنم ولی اعصابم ازین چاخان ها عامه پسند خورد میشه. یه ذره سعی کن آدم باشی... به نظرات سونیا و نوشین هم نشراتی دارم که الان حال ندارم که بگم ولی بعدا می گم. در ضمن نظر خودم و جواب شخصی خودم رو هم در آینده خواهم گفت...
به نوشین:
خوب گفتی که این طور زندگی کردن سخته! ببین من دارم می گم از بود تولد! یعنی سختی و آسونی برات تعریف نشدن که این زندگی بخواد برات سخت یا آسون باشه!
به نوشین :
راستی یادم رفت بگم که وقتی از بچگی بهت یاد ندادن می تونی خیالی داشته باشی، پس تخیل هم برات بی معنی هستش! چون محیط حقیقی بی معنی هستش تا بخواد در برابر اون محیطی مجازی یا خیالی تصور بشه! تو باید تخیلت رو رو دنیایی بدون کلمات و بدون معنی ها استوار کنی!
به سونیا:
بد نیست راجع به این چیزهای زیادی که صدای وجود مارو می سازن کمی بیشتر توضیح بدی! عوامل خارجی ؟ یعنی می خوای بگی صدای وجود ما چیزی نیست جز یه رفلکس یا خروجی به ورودیش که همون عوامل خارجی هستن؟ خوب مخالف نیستم ولی عوامل درونی چی میشن این وسط؟
سلام وبلاگ جالبی داری یعنی بین این همه وبلاگ که نوشته هاشون اکثرا تکراری و یکنواختن برعکس نوشتهای اینجا آ دمو به فکر میندازه
برای این سوال هم راستش هر جوابی خواستم بنویسم قبل از نشتن خودم توونستم از نظر منطقی نقدش کنم به خااطر همین هیچ جواب قابل قبولی نموند که اینجا بنویسم
موفق باشی