تشنه

روز از نو روزی از نو

تشنه

روز از نو روزی از نو

قهوه

الان یک لحظه دیدم عکس بالای قالب وبلاگم یک فنجان قهوه است. یاد ترسم از قهوه افتادم، و عجیب این که این روزها یک قهوه مرا به حد مرگ به اضطراب می رساند و از قهوه به شدت می ترسم و ازش پرهیز می کنم.


وقتی قهوه می بینم دست مردم، هر بار با خودم فکر می کنم چرا بقیه مثل من از قهوه اضطراب و حمله ی ترس نمی گیرند؟


همین الان دچار اضطراب فیزیولوژیک هستم... زمانی که اضطراب داری بدون دلیل خاصی! ازین داروی لعنتی که برای تمرکز گرفتم زیاد خوردم. حالت گندی دارم، معده درد عجیبم نه می گذارد درس بخوانم نه می توانم بخوابم. اثر عدم دنباله روی از تعادل را خوب تجربه می کنم، باز تنبیه می شوم و باز یاد نمی گیرم...


خسته شدم از تمامی این ادوار تکراری. پایان بده به این داستان های بی سر و ته تکراری.

هشدار

وبلاگ ها می توانند به سطل آشغال فکری ما تبدیل شوند