تشنه

روز از نو روزی از نو

تشنه

روز از نو روزی از نو

شروع دوباره، این بار تنها به خاطر تو

کوشیدم تو را به مدرسه ی بومی بفرستم

تا چیزی از عشق بیاموزی

چیزی از شعر

چیزی از آیین سوارکاری

اما ناظم مدرسه

پایان روز اول کلاس

        تو را پس فرستاد

بعد از این که با معلم ها دعوا کردی

و در دامن دختران آتش به پا کردی!

کوشیدم تو را از خاک حافظه ام ریشه کن کنم

اما دیدم در تار و پودم تنیده ای

        همچون خزه دریایی

کوشیدم بوی تو را

از سلول های پوستم بیرون کنم

پوستم کنده شد

اما تو بیرون نشدی!

کوشیدم تو را به آخر دنیا تبعید کنم

چمدان هایت را آماده کردم

برایت بلیط سفر خریدم

در اولین ردیف کشتی ها برایت جا رزرو کردم

وقتی کشتی حرکت کرد

اشک در چشمانم حلقه زد

تازه فهمیدم در اسکله ام

تازه فهمیدم آن که به تبعید می رود منم

        نه تو!

ـ سعاد الصباح، ترجمه‌ی وحید امیری

پ.ن: بازهم آغازی دوباره... این بار برای تو...

نظرات 13 + ارسال نظر
احسان ملکی پنج‌شنبه 26 بهمن 1385 ساعت 12:50 ق.ظ http://www.emaleki.com

خوش آمدی استاد

جینی ( نگذار بروم ) پنج‌شنبه 26 بهمن 1385 ساعت 06:19 ب.ظ http://www.jini.blogfa.com

سلام ...
پست قشنگی بود ... مواظبش باش !
میسی از اینکه بهم سر زدی ... ممنون ...

موفق باشی

شیدا پنج‌شنبه 26 بهمن 1385 ساعت 09:07 ب.ظ http://sara8000.persianblog.com

سلام. خوشحالم که دوباره برگشتی تا کامنت های طولانی با هم رد و بدل کنیم!‌

جالب بود. هر وقت به روز شدم خبرتان می کنم...

دیوونه ی تنها جمعه 27 بهمن 1385 ساعت 11:49 ق.ظ http://www.perances.mihanblog.com

سلام
یادمه یه زمانی لینک شما بودم.
چه بی صدا منو پاک کردید.

دیدار جمعه 27 بهمن 1385 ساعت 07:36 ب.ظ http://didar91hm.blogfa.com

سلام از اینکه دوبار اومدید خوش حال شدم امیدوارم بتونید وبلاگ بازم خوبی داشته باشید.
از اینکه لینکتون را پاک کردم برای این بود که ....

اتابک شنبه 28 بهمن 1385 ساعت 07:51 ب.ظ http://www.internazionale_milan.persianblog.com/

ممنون از اینکه به خاطر من(!!!!!!!!!!!!) دوباره آپ کردی !
به هر حال از این به بعد تلپ اینجا میشم!

سینا - خودم شنبه 28 بهمن 1385 ساعت 08:52 ب.ظ

به اتابک:
رفاقت سر جاشه، ولی کی گفته بنده به خاطر جنابعالی دوباره آپ کردم؟ چرا از خودت شایعه درست می کنی !؟...

شیدا یکشنبه 29 بهمن 1385 ساعت 10:30 ب.ظ http://sara8000.persianblog.com

سلام. باید ببخشید که در کامنت قبلی فراموش کردم پاسخ سوال هایتان را بدهم.
گمان کنم اولین سوالتان این باشد:
*آیا با آن نظر همسو هستید که ابتدا به ساکن حقیقتی وجود ندارد و زمانی که ما به سمت آن حرکت می کنیم حقیقت ساخته می شود؟
- نظر من در این مورد این است:‌ نمی توان به طور قطع گفت که حقیقتی وجود ندارد. حقیقتی وجود دارد اما نه به این معنا که چیزی باشد که ما در طول عمر برای رسیدن به آن تلاش کنیم. بلکه حقیتی است که ما تلاشمان را به خاطر وجود آن آغاز می کنیم اما شاید در این مسیر به حقایق یا دستاورد های جدید برخورد کنیم و تلاشمان را ادامه می دهیم و به حقیقتی تازه می اندیشیم. که در این تلاش دوم ممکن است ابتدا به ساکن حقیقتی وجود ندارد و زمانی که ما به سمت آن حرکت می کنیم حقیقت ساخته می شود.
* آیا تا به حال با افرادی را که در خانواده های لائیک(که از بچگی پدر و مادر مفهومی به نام خدا را برای فرزندشان تعریف نکرده اند) بزرگ شده اند و در فهم مفهوم عبارت ان شاء ا... گیج هستند برخورد داشته اید؟
- باید بگویم متاسفانه تا به حال به این گروه از آدم ها بر نخورده ام.
اما سوال بعدی:
* اگر مفهوم خدا برای بشر ممکن است تغییر بکند و در هر زمانه با توجه به شرایط خدا طور دیگری تصور بشود پس چگونه کلیت هایی وجود دارند که همیشه ثابتند و وابسته به زمان نیستند؟ آن کلیت ها اصول هستند و بقیه فروع؟ پس چطور آدم ها در اصل ها هم با هم همنظر نیستند؟ آیا همه ی فلاسفه یک حرف را می زنند؟ یکی می گوید ۱+۳=۴ و دیگری ۲+۲ =۴ ؟ قرآن مدعی است که در همه ی زمان ها درست است... پویایی فقه تا چه حدی است؟ در فروع(قضیه ها) و یا حتی اصول (و بدیهیات)؟
ـ گفته بودید که خدا در شرایط مختلف متفاوت تصور می شود. با این نظر موافقم. اما این که آن را در مغایرت با کلیت ها و اصولی قرار دهید که در زمان ها و دوره های مختلف تغییری نکرده اند چندان موافق نیستم. و برای آن قرآن را مثال زده اید. باید بگویم که (متاسفانه!) زیاد قرآن را مطالعه نکرده ام. اما از آیات آن تک و توک سراغ دارم که دیگر برای زمانه ی ما کاریرد چندانی ندارند. هستند اما تعداد آن ها در مقایسه با تعداد کلیت آیات ناچیز است.
حالا چرا ما از تمام کلیت قرآن به چنین آیاتی توجه کنیم. اتفاقا می توانیم به این آیات توجهی نکنیم. قرآن هم یک کلیت است. مهم این نیست که آدم در طول عمرش صد بار قرآن را ختم کند. مهم این است که فقط به یکی از آیات آن ( هر کدام که جذبش شد) توجه کند.
خیلی از بحث دور نشوم. شاید به گونه ای با این جمله ی شما موافق باشم که: کلیت ها اصول هستند و بقیه فروع. کلیت ها در واقه اصل هایی هستند که برای ساخته شدن چارچوب زندگی یک انسان (‌ یک انسان در هر زمانه و هر جایی که باشد ) لازم اند. اما فرعیات بیشتر اموری شخصی هستند. برای همین است که ( مثال خودتان ) همیشه بر سر عواملی چون فقه دعوا و مخالفت وجود دارد. چون نمی شود برای اصول حتی یک دستور العمل تعریف کرد.
مشکل این جاست که افرادی هستند که در خیال خودشان به کمالی نهایی رسیده اند و حالا می توانند یک دستور العمل مشخص برای افراد دیگر برای رسیدن به کمال تعریف و تنظیم کنند. حال آنکه نه کسی می تواند بگوید من به کمال رسیده ام و نه کسی می تواند برای رسیدن به کمال یک قانون و دستور المعل تعریف کند.
و اینکه گفته بودید آدم ها در اصل ها هم با هم همنظر نیستد. شاید هم نظر بودن به معنای حقیقی در این موضوع وجود نداشته باشد. اما بهتر است بگویید هر کس ایده ای دارد برای تلاش برای رسیدن به همان حقیقت یا هدف( هر هدفی) . اصول (‌ همان هایی که پایه ها و لازمه ی ساخته شدن شخصیت و تفکر یک فرد هستند ) ثابت اند. منتها پیچیدگی کار این جاست که همین اصول ثابت نیز به ظاهر جند گانه به نظر می آیند. و حالات روحی و درونی متفاوت افراد همچون یک منشور عمل می کند. که این اصل یگانه را به چندین اصل چند گانه بدل می کند.
*آیا حکایت این است که ما در مورد مفهوم خدا و آرامش یافتن از نوعی ابزارگرایی سود می جوییم؟
چنین سوالی کمی سخت است. نمی توانم پاسخ دقیقی برای ان بیابم. شاید عارفانی حقیقی باشند که خدا را ذاتا برای خودش و عشقی والا دوست دارند. مثل خواجه عبدلله عنصاری که در یکی از کتاب هایش می گوید:‌ الهی!‌ گلهای بهشت در پای عارفان خار است* جوینده ی تو را با بهشت چه کار است...؟ اما حضور آرام و همیشگی خدا در زندگی های عادی شاید چندان چنین جنبه ای نداشته باشد. که باز هم شاید سودجویی عبارت مناسبی برای آن نباشد. بیشتر دوست دارم بگویم از خدا انتظار پاداش داشتن. همچنان که خودم...
*یعنی مفهوم خدا مثل نظریه ای علمی است که تا جایی که کار کند مورد استفاده قرار می گیرد و پویاتر می شود تا این که جایی از اصل زیر سوال برود و دور انداخته شود و نظریه ای جدید سرکار بیاید؟ آیا خدا در نزد مرمان گذشته شبیه اساطیر نبوده؟ اصلا اساطیر تحریف خدا بوده اند یا خدا تحریف اساطیر؟
- خدا؟!‌ یک نظریه علمی؟!! خدا نمی تواند نظریه باشد. مگر این که وجودش را انکار کنید. هیچ چیزی که وجودش حقیقت داشته باشد نظریه نیست. شاید برداشت ما از سخنان خدا نظریه هایی باشند. اما ذات که نمی تواند نظریه باشد. می تواند؟ ذات خدا و کتب آسمانی نظریه نیستند. بلکه برداشت های گوناگون ما است که آن ها را چند بعدی می کند و این بعد ها هر کدام نظریه ای می شوند.
بستگی دارد اساطیر را چه نعریف کنید. اگر منظورتان از اساطیر قهرمانانی شجاع است باید بگویم گمان نکنم این خدای یگانه هیچ گاه چنین جلوه ای داشته باشد. شادی برای مثال در اساطیر یونانی چنین بحثی باشد. اما ما که خدایانی با ااسم ها و اشکال مختلف نداریم. اما اگر اسطوره را مظهر کمال معنا می کنید. چه ایرادی دارد که خدا را نیز اسطوره ای تلاقی کنیم.
و همچنین تحریفی در میان نیست. شاید مشکل این جاست که من منظور دقیق شما را از اسطوره ها متوجه نشده ام. و به همین خاطر این سوال بماند برای بعد.
*آیا یکی فطرت خداجوی واحد در انسان ها وجود دارد؟ آیا تمام انسان ها به دنبال خدا می گردند؟ آیا خدایی که در ته قلب تمام انسان ها تعریف شده یکسان است(مثل آن چه در عالم الست...). آیا همه ی ما از نوعی علم حضوری نسبت به خدا برخورداریم؟
- من به شخصه معتقدم که آن فطرت خداجوی در انسان وجود دارد. اما این که همه به دنبال خدا هستند نه. خدا برای افراد معمولی (‌ مثل خودم ) حضوری متدام و آرامش بخش و همیشگی دارد. اما نمی توان گفت (مثلا ) من فقط به دنبال خدا هستم. یا من عاشق خدا هستم. این ادعای بزرگی است که هر کسی نمی تواند بکند.

زیاد حرف زدم ببخشید!‌

اتابک دوشنبه 30 بهمن 1385 ساعت 05:03 ب.ظ http://www.internazionale_milan.persianblog.com/

بابا شوخی کردیم به دل نگیر!
ولی خودتو به اون را نزن من که می دونم منظورت از «این بار برای تو »چیه!بابامنم دیگه!
بازم شوخی کردم.
عنوان لیکتو عوض کردم . جایی برای باهم بودن.

سینا-خودم دوشنبه 30 بهمن 1385 ساعت 06:45 ب.ظ

به عنوان نویسنده ی این بلاگ، بازهم شایعه ای که اتابک قصد طرح آن را دارد تکذیب می کنم... (!)

سپیده پنج‌شنبه 3 اسفند 1385 ساعت 04:40 ب.ظ

مناسبت فردا رو تبریک می گم!

شیدا جمعه 4 اسفند 1385 ساعت 12:05 ب.ظ http://sara8000.persianblog.com

سلام.

ـ شاید مثال نقضی در کار باشد: انسانی که نه با خودش، نه با هیچ موجودی(زنده یا غیر زنده) ارتباط ندارد. به نظر من غیر قابل تصور نیست.
*‌ می توانم بگویم چنین مثالی برای من غیر قابل تصور است. شاید برای این باشد که شما منظور دقیق من را از رابطه ی انسان با خودش متوجه نشده باشید. انسان همواره با خودش در ارتباط و معاشرت است. این چیزی نیست که بتوان آن را تکذیب کرد. مگر آنکه مرده باشد. زیستن یعنی رابطه ای متداوم با خویش و دیگران. که شاید بشود دیگران را از حذف کرد اما خود را نه.
در کتابی خواندم که فلاسفه در پاسخ به چنین سوالی می گویند: انسان بالطبع اجتماعی است.
من معتقدم نمی شوم ذات یگانه ی انسانیت را به طور کلی تکذیب کرد. یعنی گفت هیچ فطرتی به نام فطرت واحد نمی شود از یک انسان خام تعریف کرد. پس چرا می گوییم کودکان به فطرتشان نزدیک ترند. کودکان نمونه ی بارزی از یک انسان خام هستند. که فطرتشان هیچ دست کاری ای نشده است. در نتیجه دروغ برایشان مفهومی ندارد. ظلم...کینه...نفرت و... را نمی توانند در ذهنشان تداعی کنند.
در نتیجه انسانها فطرت هایی دارند که در آن ها چیزهایی مشترک وجود دارد. مثل همین میل به اجتماعی زندگی کردن.
ـ از طرفی شما در طبقه بندی روابط، اشاره ای به انواع روابطی که میان انسان ها می تواند وجود داشته باشد اشاره نکردید. آن مردی که در خیابان دیدید، با آن کسی که هرگز ندیده اید، با آن فردی که هفته ای یکبار با او حرف می زنید، با آن که هر شب با او درد و دل می کنید با هم خیلی فرق دارند.
بله درست است من به این روابط ( که همانطور که شما گفتید بسیار گسترده و پیچیده هستند )‌اشاره ای نکردم. چون بحث اصلی نوشته ام چنین چیزی نبود. و اگر می خواستم به آن بپردازم بیشتر به طفره گویی تبدیل می شد. من منظورم مظهری از رابطه ی انسان ها با هم بود ( که در مقیاس بزرگتر روابطی که در یک جامعه شکل می گیرند)‌ چه اقتصادی... چه سیاسی... چه فرهنگی و... چنین چیزی هست اما جایش را در نوشته ی خودم پیدا نکردم.
ـ از طرفی ادعای دیگر نوشته ی شما این است که روابط فرد با خودش نتیجه ی جدید و دانش جدیدی به همراه ندارد، در حالی که ادعای برخی فلاسفه عینا ضد این است: من عرف نفسه فقد عرف ربه. در واقع مشابه این قول معروف است که: خدا را در بیرون و در روابطتان با دیگران نجویید، جایی در درون خود به دنبال آن باشید. به بیانی دیگر شما فرض کرده اید هر کس که تنها با خود رابطه دارد دچار توهم(مانند بچه دار شدن و...) می شود چون راه دیگری برای ارضای خواسته ی خود جز تخیل رسیدن به ... جز تخیل رسیدن به آن خواسته را ندارد. در حالی که انسان های بی شماری هستند که تنها هستند و دچار توهمات نمی شوند.

* شاید من نتوانستم آنطور که باید منظورم را بیان کنم. درباره ی خدا باید بگویم که نمی شود رابطه با خدا با رابطه با افراد در قیاس گذاشت. طبیعتا خدا در جایی است ما به خودمان و دور از هر چه ما را از او دور می کند در پی او باشیم. در نتیجه ارتباط با خدا یک استثنا است. که گمان نکنم من در آن قسمت از نوشته ام حرفی از خدا زده باشم.
در ضمن من نگفتم انسان در جریان ارتباط با خود هیچ سود و ثمره ای نمی بیند. شاید خیلی وقت ها این طور ارتباط ها خیلی هم مفید تر و سودبخش تر از ارتباط با افراد بیرونی باشد.
همچنین ادعای خودم را در مورد کسی که فقط و فقط با خودش ارتباط دارم قبول دارم. کافی است یک لحظه کسی را تصور کنید که حقیقتا با هیچ کس هیچ گونه ارتباطی برقرار نمی کند. آنانکه حتی در ایجاد رابطه با اطرافیانشان کمی مشکل دارند همیشه با بحران هایی در زندگیشان مواجه هستند. چه رسد به کسانی که با هیچ کس نمی توانند و مهم تر از آن نمی خواهند ارتباط بگیرند.
این که می گویم نمی خواهند دلیل بر نقض آن میل باطنی نیست. بلکه این میل در آن ها نیز وجود دارد و همیشه خواهد داشت. اما گاهی در اثر حوادثی این میل سرکوب می شود و بیشتر به یک غده ی زائذ تبدیل می شود!

ـ از طرفی گمان نمی کنم تعریف روانشناسی از افسردگی آن باشد که شما به آن اشاره داشتید. منزوی با افسرده به نظر من فرق دارند. فردی ممکن است در اوج روابط اجتماعی افسرده باشد و فردی ممکن است در اوج انزوا دارای شادی درونی خاص.

* حرفتان درست است. شاید بهتر بود من کلمه ی منزوی را به کار می بردم. من بیشتر از بیرون نگاه کردم. به فردی که منزوی است و قضاوتی که دیگران از او می کنند. دیگرانی که هیچ آگاهی خاصی از حالات درونی او ندارند. اما همیشه دلم می خواهد بیشتر از درون نگاه کنم. به همین خاطر حرف شما را قبول دارم.

ـ از طرفی وابسته شدن به گوشی موبایل تفاوت ساختاری-ریشه ای با داشتن وابستگی احساسی به یک انسان دارد. ممکن است شباهت های زیادی داشته باشند و فرد در هنگام جدایی هر دو گریه کند، امّا منشا این دو وابستگی به کل متفاوت است و نباید مشابه فرض شوند.
پس شما هم راه رفتن و فکر کردن را دوست دارید... وابستگی با مالکیت فرق دارد. مالکیت شاید در جایی مثل عشق زمینی تعریف شود نه در هر نوع دوستی ای در هر حدی.

* درست است که وابستگی به ابزار ساختاری مجزا از وابستگی های انسانی دارد. این یک امر طبیعی است. اما مهم این است که در زمان حاضر امکان برقراری چنین ارتباطی وجود دارد. شاید این موضوع از آنجا نشآت می گیرد که این وسایل می توانند در جامعه برای ما ارزش و مقامی را رقم بزنند. با تصور این که می شود با یک ماشین یا خانه در بهترین مناطق شهر یا یک سرویس طلا و... صاحب احترامی شد ناخودآگاه آنچه ما را به اهدافمان نزدیک تر می کند به عنوان یک دوست وفادار می پذیریم و در وجودمان برایش ارزشی قائل می شویم. این که این ارزش و وابستگی با وابستگی های انسانی تفاوت دارد درست است اما نکته این جاست که این ابزار می توانند برای ما دغدغه و درگیری های جسمی و حتی روحی ایجاد کنند.

آدرس ایمیلم را هم خواسته بودید. البته در صفحه ی وبلاگم هم نوشته شده است.

از اینکه گاهی دیر می شود باید من را ببخشید. گاهی سرم شلوغ است و گاهی حوصله اینترنت آمدن را ندارم. و گاهی هم حوصله ی نوشتن و فکر کردن...

سپیده جمعه 4 اسفند 1385 ساعت 05:27 ب.ظ

چه خبر؟ می خونی واسه سال بعد ریاضی بدی یا نه؟! ( امیدی هست؟! )

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد