تشنه

روز از نو روزی از نو

تشنه

روز از نو روزی از نو

پول های بزرگ، پول های کوچک

  به مرد تعمیرکار در ماشینش نگاه می کنم. به این که ساعت ها الاف می شود تا از شرکت تماسی با او بگیرند و به جایی برود تا سیم کشی برق خانه ها را تعمیر کند.

  پول زیادی به مرد می دهند. در این جامعه طبقه ی کارگر، آن چه حقوق روزانه ی یک کارگر ایرانی است را در یک ساعت به دست می آورند... باز معادلات پول و مالی در ذهنم زنده می شوند: این که ارز ایرانی چقدر کم ارزش است در مقابل دلار، و مهم تر از آن: این جا معاملات اقتصادی معنی دارند...

  معنی: معنی یعنی این که انتقال مالی و گردش مالی معنی دار است. در ایران به راننده تاکسی خطی ۱۰۰ الی ۵۰۰ تومان وابسته به مسیر می دهیم. در این جا آن ۱۰۰۰ تومان پول یک آب نبات است. این یعنی چه؟ یعنی گرانی؟ خیر

  چینی دوستی داشتم که توضیح می داد که شرکت های چینی قیمت فروش را  وابسته به ارز کشور خریدار تعیین می کنند. این یعنی چه؟

  مساله این است که گردش مالی موجود در سیستم مالی ایرانی نسبت به نوع مشابه خود در جهان و در کشورهای جهان سوم بی معنی است. یعنی این گردش مالی در مقابل گردش مالی در سیستم های جهانی اصلا انگار وجود ندارد.

  پول های بزرگ و گنده هستند که معنی می سازند. پول های ایرانی رنگ ندارند، پول های ایرانی فضای گردش مالی ایجاد نمی کنند، پول های ایرانی وجود ندارند... شاید برای جهان ایرانی ها هم وجود ندارند!

  چه بازی کثیفی است اقتصاد. به جرات می گویم در خیلی جاها از سیاست هم کثیف تر است... و چه راحت تن خود را به این بازی های روزگار و پرستش این بت ها عادت می دهیم...

  حال از بعدی دیگر می گویم: خیر، آن ۱۰۰ تومان پولی که به آن راننده می دهیم، ۱۰۰۰ بار پر معنی تر از معامله ای است که ملیونرهای با هم می کنند. در آن ۱۰۰ تومان اسکناس، عرق دست هزاران کارگر نهفته است. در آن تبادل، لبخند و خسته نباشید همراه است... کجا در انگلیسی اصطلاحی برای خسته نباشید پیدا شده است؟‌ وقتی پیام "شرمنده هستیم" را کرده اند چیزی که اتوماتیک دستگاه به تو می گوید، دیگر چه روحی، چه معنی در این سیستم نهفته شده؟

  جهان پیر است و بی بنیاد... چه بی بنیاد گشته شده این دنیا... چه هر روز به پوچ و پوچ گرایی شدیدتر حرکت می کند... چه هر روز عاشق ها کمتر می شوند و فارغ ها بیشتر... چه هر روز عارفان نسل شان منقرض می شود و شیطان خواهان بیشتر؟

  در گوشم می خواند: سلسله موی دوست، حلقه ی دام بلاست... عاشق این دام شده ام، تا دام باشد، باشد که این دام باشد: هر که در این حلقه نیست، فارغ از این ماجراست ( و کلا انسان نیست). باشد تا درگیری ای باشد، برای همان طره مو باشد، تا برای خانه و کاخ و تن و غذا و خوشبختی ظاهری... باشد تا اشک ها باشد، باشد تا درد جدایی باشد، باشد تا آتش سوختن باشد، ولی درد این دنیای پوچ شده ی این آدم های از انسان بودن خارج شده نباشد...

  روزی چه با درد خواهیم خواند: یاد ایامی...

  پ.ن: به راستی هنر موسیقی سنتی در همه جانبه بودن و هزاران بعدی بودنش است... حالت های مختلف روحی ات را پوشش می دهند.

  خدایا تمام داشته هایم را بگیر و عاشق بودنت را به من عطا کن... که جز آن بقیه وجودم انگار وجود ندارد...

نظرات 1 + ارسال نظر
ایکاروس شنبه 1 تیر 1387 ساعت 09:15 ب.ظ

وقتی همین عشق هم به دست امثال صادق هدایت به پوچی می رسد چه انتظاری از این مردم و هویتشان؟ این ها بد کرده اند بد!
به امید پرو بال گرفتن و به ناله در آمدن مرغ سحر!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد