تشنه

روز از نو روزی از نو

تشنه

روز از نو روزی از نو

درست زمانی از سال ه باید فعال باشی احساس خستگی / منگی می کنی. خیلی احمقانه است.

دین احساسی

زیاد به احساس رفتن در طریق دین خطرناک است. همه ی ما بهتر است جایی در میانه ی احساس دینی داشتن یا نداشتن بمانیم.

بخشش از خود

زیاده بخشی از خودت می تواند به مرگ احساسی ات منجر شود. زیاد خودت را نبخش. 


زمانی می اندیشیدم بستگی به آنچه خود را بدان اهدا می کنی دارد. اکنون باز می گردم به آن فکر، یا شاید لا اقل مرددم. با همه ی احوال، تردید به مراتب بهتر از اشتباه است. 

بچه بودن

گاهی لذت می برم از دوباره بچه شدن. از این که لباس هایم را پس از رسیدن به خانه در نیاورم. از این که بی نظم باشم... در گیجی به سر ببرم و گذر زمان را احساس نکنم. روز تعطیل بی برنامه و بی خیال امتحان و همه چی... 


راه خوبی برای درمان افسردگی است!

تصویر ذهنی

راحت می توان ارتباطی ساخت بین تصوری ذهنی از یک مفهوم مجازی و تلقی ای ملکوتی از آن. 


جایی که ذهنیات ما آغشته به برچسب عرفانی - ملکوتی شوند... آن جا به دیوانگی نزدیک تریم. اما نه دیوانگی به معنی مثبت.


شنیده ام فلاسفه ی اشراق برای اشراق خود شرط عقل واجب می دانند. کشفیات خود را اول باید فلسفی تایید کنند. مسیر جالبی است. باید یکبار آن را طی کرد.

باید نوشت تا وجود داشت

باید دوباره بنویسم. شده حتی برای زبانی که در من حک شده. شده برای حضور.


گاه نوشتن چون وحی مقدس است. گاه سخن گفتن خود جوشش است. گاه جوشش انگار حتی از درون نیست. گاه انگار از بیرون است و بیرون نیست.


برای خود نوشتم که باید از خودم بنویسم. باید خودم را بسنجم، تحلیل کنم. اما این ها همه انگار مشاهدات رفتنی است. باید تمرکز را گذاشت برای شهود. باید از انتزاع شهود ایده گرفت، هر چند ایده خود در ذاتش ساختارمند نباشد. 


باید دید، باید شاهد بود. باید خواست. باید نوشت. باید بود.

تشکر از فرد فحاش

نمی دانم چه بگویم.


می خواهم تشکر کنم از تو، از تویی که جز به ناسزا سخن گفتن نیاموختی.


به من ثابت کردی که آن دختر راستگو بود و صرفا برای مصلحت به من دروغ نمی گفت. 


ممنون که قدم رنجه می کنی تا این جا می آیی. به راستی که این جا مرده است و مدت هاست خواننده ای ندارد... ممنون که خواننده اش شده ای!