تشنه

روز از نو روزی از نو

تشنه

روز از نو روزی از نو

نوشته های روی کاغذ دونات

  به یاد بیاورید مرا تا شما را به یاد آورم!

منهای یک: عدم وجود ندارد. وجود وجود دارد.

۰- تصادفی وجود ندارد.

۱- بی نظمی وجود ندارد.

۲- مجموعه، منظم یا نامنظم به خالقی نیاز ندارد.

۳- وجود به خالقی نیاز ندارد. پس وجود خالقی ندارد.

۴- حقیقت وجود دارد. (وجود = ؟)

۵- حقیقت خداست و خدا حقیقت.

قضیه: ۳و۴ => حقیقت خالقی ندارد.

  ما آفریده ی حقیقت نیستیم. جزئی از او هستیم. پس آفریده ی خدا نیستیم. خدا بی نهایتی است از مجموعه ی ما. از مجموعه ی عالم، انسان ها، مجموعه ای از بی نهایت ها، بزرگترین بی نهایت که از تمام بی نهایت ها بزرگتر است.

  خلقتی که در ادیان به آن اشاره می شود، خلقت از عدم نیست. یعنی ما این طور نبوده که در عالم عدم(که وجود ندارد) باشیم و خدا ما را به عالم وجود آورده باشد، یا از عدم به وجود آمده باشیم با خلقتی توسط خدا. آفرینشی که در ادیان مورد نظر است، کنار هم قرار دادن است.

 ۶- خلقت(به معنی از عدم به وجود آمدن) وجود ندارد.

  آدم ها از کنار هم گذاشتن چیزهایی به وجود می آیند. اگر همان مواد شیمیایی و روحی را در آزمایشگاه کنار هم قرار دهیم، می توانیم با تکنولوژی کلونینگ آدم بیافرینیم. ولی خدا اولین آفریننده ی انسان است و آخرینش، ولی در میان آفریننده هایی هستند که در ظاهر خدا نیستند، گرچه خدا هستند، چون ما جز خداییم و آفرینش ما آفرینش خداست(روبات و کامپیوتر و هوش مصنوعی آفریده های خداوندند چون عضو و زیر مجموعه ای از خدا مواد آن ها را کنار هم قرار داده).

  ۷. چیزی از ذاتش تحریک کننده نیست. تحریکات از عرضیاتند و ذات ها پاک از عرضیات...

  نکات عملی(اخلاق):

  عرفان عملیات فلسفه است.

  درک روی کاغذ چندان سخت نیست.

  به نظریه پردازی درباره ی اتم می ماند.

  و اختلافش با ساختن بمب اتم.

  E=mc2

(انیشتن می اندیشید حداقل چند قرن تا آزمایشی که نظریه اش را تایید کند طول می کشد، در حال که حتی نیم قرن هم طول نکشید و در حیاتش دید نظریه اش چه عملی بر سر ژاپنی ها پدیدار شد...)

 

۱۳ را دیدم

  دروغ چرا... پایانش من را به یاد پایان فیلم "گانگستر آمریکایی"(American Gangster)  می اندازد. ۶ ماه حبس تعزیری. از خدا معذرت خواست و خلقش بخشیدندش.

  البته مطمئنا از خالی گذاشتن انتهایش برای برداشت مخاطب(پایان باز) خیلی بهتر بود.

  شاید دفاعیات پایانی اش پر معنی ترین و به نوعی کامل کننده ترین قسمت حرف های فیلم بود. نه بی تردید اوج پختگی خود و شکستن کلیشه هایش را نشان داد.

  بله امروز فکر می کردم که مدیری باید از طرف مقامات برای این که ادبیات گفتاری مردم را در دوره ای تحت تاثیر قرار داد توبیخ شده باشد. ولی دیدم که چه پر تجربه این بار سراغ شیراز رفت و حضرت حافظش و مردی ادبی که "به همه احترام می گذارد."

  مولفه های بسیاری در شخصیت مسعود شصت چی هست که بحثی مفصل می طلبد. بله این بار مثل "لیلی با من است" با یک دلقک طرف نیستیم که تنها با نادانی اش به خنده وادارمان کند.

  طنزش چه تیز هدف گرفت، از نیروی انتظامی و برخورد با اراذل و اوباش، تا برخوردش با "استاد" که چرت و پرت هایش را تحسین می کردند.

  سخن بسیار است، تا این حد نمی خواستم بیایم. نمی دانم از یک نفر چطور تشکر کنم، که علاوه بر تمام خوبی هایش مرا به این شوق داد که این مجموعه را ببینم(منی که مخالف اساسی تماشا کردن بعضی کارهای مدیری مثل شب های برره و پاورچین بودم البته با کارهای قدیمی اش مثل پلاک ۱۴ و جنگ ۷۸ خاطراتی اساسی دارم). بله با هزار زحمت و اینترنتی این ۱۳ قسمت را دیدم(چقدر این را دوست دارم که بچگی نکردند تعداد را به آن خرافات بکنند ۱۲ یا ۱۴ یا ۱۲+۱‌! بله ۱۳ را نه تنها بد نمی دانم، حضورش را دوست دارم :)‌ ).

  بله سر فرصت می رم سراغ چیزهای دیگر. فعلا نقشه ام این است که پراکنده در چند پست بنویسم و سپس از کل مقاله ای به وجود بیاید، به سبک گروه مطالعاتی مان که قرار است از اردیبهشت شروع کند(به امید خدا) و تنها با حضور خودم و آن که... :)

  پ.ن: احتمالا موضوع بعدی را می گذارم چگونگی قرار دادن داستانی غیر خطی در شخصیت هایی خطی.

ابعادی از سینما

۱.  نقد کار سختی هستش، مدل ساده تر نقد رو در نقد داستان می بینیم،

۱.۱ چون کمی از نقد واقعیت کمتر پیچیده و مرکب است: همه از آن متن واحدی دارند

۱.۱.۱ (مثل شریعتی که دکتر سروش ثابت فرضش می کند و درک ما از آن را متغیر)

۲.۱.۱ هر چند برداشت هر کس از آن متن، حتی تصور هر فرد از کلمه ای با دیگری متفاوت است

۳.۱.۱  (بزرگترین و مهمترین کلمه هایی که می توان در تصور معنی شان متفاوت بود عبارتند از: خدا، حقیقت، واقعیت و...

‌‌ ۱.۳.۱.۱(چرا همه با فلسفه سر و کار دارند؟ فلسفه خیلی به زبان وابستگی دارد؟)).

۲. نقد فیلم دشوارتر است.

۱.۲ گرچه فیلم تصور مکانی و زمانی را آسان تر می سازد،

۲.۱.۲ اما حضور مولفه های بیشتر مثل دوربین، بازیگر، صدا، حرکت و در کنار همه ی این ها تمرکز باعث می شوند که نقد فیلم نیاز به ریز نقد های بیشتری داشته باشد.

۱.۲.۱.۲ مثل زمانی که برای نقد داستانی یک روانکاو در تیم نقد می آوریم تا بعد روانشناختی کار را ایده دهد،

۳.۲ پس فیلم ابعاد بیشتری دارد.

۴.۲ فرضیه عکس: فیلم به دلیل این که تصور دقیق تری به مخاطب می دهد، فرم و محتوایی اغلب ساده تر و قابل درک تر دارد و گرچه عناصری جدید در هنرش داخل می شوند، با شیوایی بیشتر ایهام و چند پهلویی را کاسته و باعث می شود تنوع (تولرنس) کمتری در بین نقد کنندگان باشد.

  با فرضیه ی اول بیشتر همزاد پنداری دارم...

پ.ن:

   "من حماسه ام" و "سکوت بره ها"

  دومی را با صدای اصلی یا با دوبله ای عمیق باید ببینید.

  برای دیدن اولی بهتر است زیاد اهل سینمای آمریکا نباشید، وگرنه کار خیلی جدید به نظر نخواهد رسید.

پ.ن۲: فیلم سازی قبول شد! اینم می ذارم به مناسبت اون اصلا چطوره؟

مدل سازی شخصیتی - پارامتری

پیش نوشت: چند سالی هست که روی این شبیه این ایده ها کار می کنم، دیشب اولین یادداشت ها رو نوشتم البته در حالی که کار دیگه ای هم همزمان می کردم و یک نفر با ذهنی نه چندان تمیز هم دور و برم بود:


مدل هایی در شخصیت های عاشق. می شه توی نقد ادبی، یا طبقه بندی قهرمان ها(و شخصیت ها) ی داستانی به حساب آوردش، ولی خب، به نظر من قضیه مفصل تره. مقاله ای که در مورد عشق نوشتم رو هم چند وقت دیگه ترجمه می کنم می ذارم.


۱. مدل دوره گرد: داستان همیشگی شمس و مولوی. مثال دیگرش هم شخصیت استاد در دیوار چین اثر ژول ورن. این نوع شخصیت حکمت را در تحرک و عدم ایستایی می یابد و یک جا بند نمی شود، در واقع در یکجا بند نشدن خودش را قدرت و ویژگی خاص خودش می داند. بعضی درویش ها هم با بساطی شروع به دوره گردی می کنند، بعضی آواز می خوانند و بعضی پول نمی گیرند، ولی به نظر می رسد تفکر آن ها هم از این مدل ناشی شده باشد. در عشق زمینی تبدیل به مدلی می شود که ساکن نمی ماند و هرگز موفقیتی برای تشکیل یک خانواده با این شخص ممکن نیست.


۲. مدل معصوم عینکی: اسم دیگرش را هم می ذارم اسپایدر من. این شخصیت بسیار مظلوم است و پسر(یا دختر) خوبی است. معمولا ویژگی خاصی در دنیای واقعی ندارد و تنها ویژگی اش ظالم نبودن و پاک بودن و کودکی اش است. نکته ی جالب اینه که دیشب که با مدیرم راجع به موضوعی صحبت می کردم تحلیلش این بود که در دنیای واقعی دختران امروز آمریکای شمالی، پسران بد را دوست دارند، یعنی اگر کسی بخواهد صادق باشد یا بگوید من فقط به تو وفادارم یا ازین ها نه تنها کارگر نیست بلکه اثر منفی هم در برداشت دارد! پس اسپایدرمن از نظر مدیر من ها قهرمانی برای ۲ ساعت سینما است. البته این که برخلاف ایران دخترهای ساده شخصیت خود را از نظر رفتاری از سینما برداشت نکنند جالب است.


۳. مدل قدرتمند: در این مدل فرد عاشق قدرت زیادی در رابطه و حتی خارج رابطه در محیط اطرافش دارد، اعتماد به نفس بالایی دارد و حتی می تواند شخصیتی کاریزما یا دیکتاتور داشته باشد. در عین حال صفت هایی مثل بدن به اندازه، تواضع(که البته همیشه اشاره ی غیر مستقیم به بزرگی خودش دارد!)، عدم توجه کافی به دیگران، خود خواهی و... می توانند داخل این شخصیت باشند. در خیلی داستان ها این جور شخصیت ها اشتباهی بزرگ(مثل چیزهای دیگرشان که دوست دارند بزرگ باشد! (بزرگ را با عمیق اشتباه نگیرید!)) می کنند، مثل این که با کسی دیگر می روند و اصلا به روی خود هم نمی آورند که با احساسات دیگری چه کرده اند، آن وقت قصه را به قیمت همه چیز می بازند و زمین می خورند و کمرشان می شکند.


حالا چند تا پارامتر(متغیر) که بی ربط با مدل های بالا نیستند. در واقع توابعی می توان تعریف کرد که با دادن این پارامتر ها به عنوان ورودی، خروجی ما را به عنوان نزدیک به یکی از مدل ها ارائه دهد(هر چند معمولا شخصیت ها پیچیده تر ازین حرف ها هستند).


۱. قدرت در رابطه: این عنوان را زمانی دوستی کانادایی به کار برد که اشاره داشت که قدرتش در رابطه با دیگری زیاد تر شده، به این معنی که وقتی سر قرار نمی آید این بار شرمنده می شود و توضیح کامل ارائه می دهد! قدرت در رابطه به این معنی است که چه قدر در مسیر و سرنوشت رابطه تفکرات و تصمیمات یک فرد تاثیر گذار است.


۲. وابستگی: در تضاد با یک، اشاره به ویژگی همان فرد خجالتی اسپایدرمن. فرد وابسته در واقع قدرت را نمی خواهد یا نمی تواند بپذیرد(چند سال پیش وقتی دیدم جایی بر قلب کسی قدرت گرفته ام تمام وجودم لرزید و با تمام وجودم می خواستم استعفا بدهم). فرد وابسته وجود خود را در وجود معشوق حل می کند. در اوج این حل شدن ها، اگر هر دو طرف همدیگر را دیگری حل کنند و کاملا به هم وابسته شوند، اوج زیبایی در رهایی منیت، شکل گیری "ما" به جای "من"، و شکل قلب در دایره ی وجودی افراد شکل می گیرند.


تحلیل کنش ۱ و ۲: اگر یک طرف رابطه مطلق یک شود و دیگری مطلق ۲، آن گاه رابطه تبدیل به جنون دیوانه واری از عشق یک طرف می شود. به همین دلیل همیشه چه در دوستی ها و چه در روابط عمیق تر دو طرفه بودن را می خواهیم حفظ کنیم چون خارج شدن ازین چارچوب را حماقت و مثلا در ضد عقل می یابیم.


(تا حالا ۱ و ۲ خیلی شبیه شدند ۲ و ۳ شخصیت ها، البته با این تفاوت که می توان دوره گرد را هم دارای قدرت دانست، قدرتی که با توهم زیاد فرد دوره گرد در طول زمان می تواند زوال یابد و با فراموشی او که غایب است به فنا رود(البته حالت غم قله ای را هم می توان در نظر گرفت(اصلاح توضیحش برای بعد))).


۳. ایستایی: میزان ثبات فرد، حال چه مکانی(سفر می کند یا می ماند؟) چه احساسی(در روز ۳ بار فکر می کند از او بدش می آید و ۳ بار می اندیشد دوستش دارد)، چه فکری(صبح که بیدار می شود تردید دارد نمازش را بخواند، همان شب بعدی نماز شب می خواند!) و غیره. ثبات در جامعه شناسی مفهومی اساسی به نظر می آید، به طوری که همیشه سوالی دائمی است که نظم و ثبات به وجود می آید و چه می شود که برهم می خورد، چه در افراد چه در جمع ها.


۴. تغییر: مفهوم مورد علاقه ی من. متغیری در جهت مخالف ایستایی. تغییر را معمولا در پیش رفت مهم می دانیم، البته معمولا تغییری که خود ساختار و نظمی و در واقع ثباتی دارد(سرعت خطی، سرعت درجه ۲، شتاب ثابت، شتاب متغیر و همین طور تا ته). اگر تغییر فرد بخواهد مثل موج صدا باشد، احتمالا او را دیوانه در ذهن حساب می کنیم.


۵. پیچیدگی: تعداد وجود جفت صفت هایی که با هم منافات دارند و متضاد هستند را می دانیم. مثلا فردی که در عین حال احمق است و در عین حال مسئولیت پذیر(یعنی مسئولیت اشتباهش را به عهده می گیرد). بی توجه است و در همان حال متوجه. جاهایی که دادن صفت سخت می شود و نمی توان به راحتی خواند و طبقه بندی کرد.


۶. Complexity: در فارسی برای دو واژه ی Complicated و Complex ترجمه های جداگانه نداریم معمولا، هر دو را پیچیده می خوانیم، در حالی که با هم فرق دارند. Complicated می شود پیچیده به معنی شبیه طنابی که پیچیده شده و سرش را نمی توان یافت. Complex بیشتر می شود مخلوط. در واقع متشکل از اجزای متفاوت. حال این صفت مخلوط بودن، این جا اشاره به وجود صفت هایی دارد که نه این که لزوما وجودشان با هم مثل مورد ۵، پارادوکس ایجاد کند، بلکه به این معنی که معمولا به وجودشان در کنار هم عادت نداریم و احساس نوعی پیچیدگی(کمی خفیف تر می کنیم). مثلا در داستانی که سر کلاس نقد کردیم، شخصیتی بود که در عین حال که واقع بین بود، پر حرف بود و در ضمن این ها کله داغ(hothead) که می شود کسی که احساسی و سریع پاسخ عصبی می دهد.


۷. قطبی بودن: میزان تفاوت قدرت ها و وابستگی ها در رابطه می شود. در واقع کی قطب رابطه است، من یا تو؟ در حالت ایده آل نباید کسی در رابطه قطب باشد، ولی از دور به نظر می رسد در عمل بدون این که حواسمان باشد این اتفاق در حال رخ دادن است.


پس وابستگی یک ویژگی خوب دارد و آن هم این است که در اوج وابسته بودن دو طرف به طور مساوی باعث ایجاد وحدتی کم نظیر می شود. حالت بدش هم این است که اگر یکی بسیار بیش از دیگری وابسته باشد، به حالتی جنون وار نزدیک می شود و به هم می ریزد(کسی به هم ریختگی را دوست ندارد).


پ.ن: بعدا دو تا کار دارم. همون طور که گفتم یکی ترجمه نوشته ی خودم به فارسی و دیگری باید بپردازم به مفهوم خستگی(یکنواختی) در رابطه. قدم گنده تر تحلیل رفتاری نظریه ها و نظرهاست.