تشنه

روز از نو روزی از نو

تشنه

روز از نو روزی از نو

آماده باش ای دوست...

 وقتی که کسی رو که به عنوان شریفترین انسان می شناختی یهویی بهت می گه که جون آدما براش ارزش نداره...

 وقتی که می خوای بنویسی ولی واژه‌ ها رو فراموش کردی...

 وقتی می خوای بگی ولی نمی دونی چطوری و از چی بگی...

 وقتی که دلت می خواد به بدترین شکل عمرت گریه کنی ولی گریت نمیاد...

 وقتی دلت می خواد فقط به خدا فش بدی و بهش بگی مردی بیا یه دفعه جای آدما زندگی کن...

 وقتی این قدر کم اورودی که دلت می خواد بمیری ولی حتی اونم نمی تونی...(یا شایدم جرئتشو نداری...)

 وقتی... وقتی تو این وقتا باشی چی کار می کنی؟

 پ.ن:

  همیشه وقت هایی هست که نمی دونی چه غلطی بکنی...

  همیشه وقت هایی هست که نمی دونی حقیقت و واقعیت چطور باید آرامش دهنده باشند...

  همیشه... پس شاید بد نباشه تو تخیلت خودت رو کمی برای این وقت ها آماده کنی!

تعین بخشیدن به حقیقت

همه ی فلاسفه در عین این که دارند گزاره هایی می گویند که با هم قابل جمع نیستند(متناقض ممکن است باشند) دارند یک حرف را می زنند! نظر شما راجع به این گزاره چیه؟ در برداشت اول این گزاره غلط و بسیار احمقانه ممکن است بنماید، اما شاید برای کسانی که پلورالیست* دینی هستند بهتر بنماید!

در مثنوی هم داستانی است که روزی مریم عیسی را به رنگرزی می سپارد تا رنگرزی بیاموزد، رنگرز به عیسی دستورات را می دهد و جایی می رود و باز می گردد و می بیند که عیسی همه ی پارچه ها را در خمره ای از یک رنگ انداخته. از او عصبانی می شود و با او دعوا می کند،‌ عیسی به او می گوید خب تو چه رنگی می خواهی؟ بگو تا آن را ازین خمره در آورم. هدف این داستان بیشتر عنوان کردن این بوده که جنگ ها به خاطر اعتقادات کمتر شوند(خیلی جنگ ها در آن زمان توسط حاکمان شرع به راه می افتاده اند).

به نظر من مقدار زیادی از مشکلات بشر به خاطر تعین بخشیدن به حقیقت است. معنی کفر و ایمان در خیلی جاها به صورتی که ما می شناسیم زیر سوال می روند.

کفر و اسلام در رهش پویان           وحده لا شریک له گویان

(فکر کنم از سنایی است).

* راجع به معنی پلورالیسم دینی: پلورالیسم دینی یعنی اینکه حقیقت و رستگاری در دین ویژه ای نبوده ، همه ادیان بهره ای از حقیقت مطلق و غایت قصوی دارند ، در نتیجه پیروی از برنامه های هر یک از آنها می تواند مایه نجات و رستگاری انسان باشد. بر این اساس نزاع حق و باطل از میان ادیان رخت بر بسته ، خصومت ها و نزاع ها و مجادلات دینی نیز جای خود را به همدلی و همسویی می دهند. برای اطلاعات بیشتر به این لینک از دانشنامه ی رشد مراجعه کنید.

پ.ن: بعدا راجع به این موضوع بیشتر صحبت خواهم کرد.

پ.ن۲: هنوز اثبات منطقی(صغری، کبری، نتیجه (از دید منطق ارسطویی)) برای این حرف نیافتم، اما شاید در آینده بیابم.

مساله ای به نام جنبه ی لینک دادن

 عنوان بهتری پیدا نکردم! هر چند تو موضوعی که می خوام توصیفش کنم کلمه ی جنبه لغت خیلی خوبی نیست ولی لغت بهتری پیدا نکردم،‌حالا شاید بشه با لغت شعور عوضش کرد! توضیح که بدم می فهمید.

 تا حالا شده به دوستی لینک بدین، با این که اون دوستتون مطالبش خیلی بهتر از شما نیست به شما لینک نده؟ خوب برای من اتفاق افتاده. البته باید در نظر گرفت که نباید از کسی توقعی داشته باشی‌! خب هر کس وابسته به سبک و نوع نوشته های وبلاگش و علاقش به یه عده ای لینک میده به یه عده ای نمیده! مثلا من تا به حال از نویسنده ی وبلاگ راز توقع نداشتم به من لینک بده!(هر چند بعد از مدتی خودم هم لینکش رو حذف کردم!) چون بدیهی هستش که نوشته های ما قابل مقایسه نیستن!

 من فکر می کنم توی شبکه هایی که وبلاگ ها به هم لینک میدن بهتره ارتباط دو طرفه باشه! هر چند با عنوان تبادل لینک به شدت مخالفم و ازین کار بدم میاد! اما من به شبکه های لینک لیست ها نمی تونم خیلی به دید یه گراف جهت دار نگاه کنم که توش به قول حاج مایلی(مایلی کهن سابق) اتوبان دوستی توش یه طرفس! (این جمله رو در حق پروین نثار کرده بود!). من لینک دادن رو هم شبیه نوعی دوستی می بینم. من تا این لحظه هر کی بهم لینک داده رو بهش لینک دادم چون این کار رو نه به خاطر جبران لطف او، بلکه بیشتر به خاطر دیدی که به وبلاگ نویسی دارم می کنم.

 خلاصه اگر به کسی لینک دادین و او با این که با شما زیاد فرقی نداشت ولی به شما لینک نداد به نظر من اون آدم جنبه ی لیک دادنش پایین تره! و می تونه به موضوع لینک دادن از دید گراف سو دار نگاه کنه! خوب من این جور آدم ها رو نمی تونم محکوم کنم ولی ازین کارشون خوشم نمیاد!

 پ.ن: امیدوارم نویسنده ی وبلاگ چرا کلام را به صدا گفتند با خوندن این متن فکر نکنه ازش می خوام بهم لینک بده! بده یا نده تا وقتی که با وبلاگش حال کنم لینک رو بهش میدم!

 پ.ن ۲: امیدوارم دوست مجازی بزرگوار و استاد عزیزم جادی با دیدن تغییرات موضوعی وبلاگ(اضافه شدن موضوع حقوق بشر!) به من لینک بده!

 پ.ن ۳: از چند وقت دیگه هم یکی از دوست هام میاد تو این وبلاگ می نویسه! ازون به بعد کارمون تیمی خواهد شد!

پ.ن ۴ (و امیدوارم آخرین پی نوشت باشد!): کسی نظری نسبت به نوع نثر نوشتاری من نداره؟ هر کی داشت ممنون خواهم شد بگه! 

یونیسف و فوتبالیست ها

اخیرا یونیسف آلبومی منتشر کرده که توش این فوتبالیست ها خوندن:
زیدان-بیرهوف-داویدز-کالون-رونالدو-... البته تصویر نداره! فقط 4 تا Track صوتی هستش! این بسته ی جالب رو من برای روز پدر به عنوان هدیه برای پدرم خریدم. اسم این آلبوم What a happy day هستش. در آمدش هم به نفع حقوق کودکان صرف میشه.
به نظر شما این حرکت های فانتزی خوب هستن؟ به نظر من بد نیستن ولی راه زیرساختی برای تامین حقوق بشر و حقوق کودکان نیستن. اگر علاوه بر این کارها می تونستن کشوری مثل عربستان رو به خاطر نپرداختن به حقوق زنان تحریم اقتصادی کنن یا چین رو به خاطر فیلترینگ اینترنت تحریم اینترنت کنن یا همچین کارایی بهتر بود... البته این کارها بعیده انجام بشن چون مثلا آمریکا با چین مناسبات اقتصادی داره و به چنین قطعنامه ای رای نخواهد داد!
خوب پس با توجه به وضعیت موجود شما بهترین راه رو برای زیرساختی شدن فعالیت سازمان هایی مثل یونیسف رو چی میدونید؟ ادامه روند فعلی خوبه؟ چطوری یونیسف می تونه به قانون اساسی کشورهای دیگه وارد بشه؟ نظر شما چیه؟

پ.ن: من فکر می کردم تو جاهای مثل کانادا یونیسف میاد پدر مادر های خاطی رو دستگیر میکنه در حالی که اشتباه می کردم این کار یونیسف نیست بلکه پلیس این کارو می کنه و با اونا عین مجرم قضایی برخورد می کنن! این نمونه ای از ورود امثال یونیسف در قانون اساسی کشورهاست.
پ.ن 2: اگر دوست دارید چیزهای فانتزی یونیسف به نفع کودکان رو بخرین(مثل کارت پستال، این جور بسته ها، کتاب قصه و...) می تونید به نشر باغ توی خیابون ولیعصر نرسیده به تجریش رو به روی پمپ بنزین(کمی جلوتر از باغ فردوس) بخرین. اونجا تنها نمایندگی رسمی یونیسف هستش که من میشناسم!


پرسش فلسفی

این متن را مدت ها قبل نوشته بودم:
اگر از اول تا آخر زندگی مان تنها بودیم چه می شد؟ منظورم حتی زندگی رابینسون کروزوئه ای نیست. منظورم این است که مانند ماتریکس توی یک محفظه زندانی بودیم و نمی فهمیدیم، با این فرق که از ابتدا تا انتها سفیدی می دیدیم و هیچ چیز نمی دیدیم.
جدا ازین که جامعه پذیر نمی شدیم، چه می شدیم؟ (زمانی که کمترین تاثیری از هیچ محیطی، چه حقیقی و چه مجازی نداشتیم)
آن گاه آیا تنها خودمان بودیم؟ صدای وجودمان(به توصیف ادبیاتی ها) بود؟ روح مان بود(به توصیف متدین ها)؟ هیچ بودیم ؟(هیچ وجود دارد----> البته این دیگر خیلی فلسفی می شود) عدم بودیم ؟ چه بودیم ؟
سوال جالبیه به نظر خودم! نظر شما چیه؟
پ.ن: به نظر شما خوبه که توی وبلاگ هر کس عکسی از صاحبش باشه؟ نظراتتون در این که این کارو بکنم یا نه موثر خواهند بود!

اتابک عزیز اینجا می نویسد

دوست عزیزم اتابک چندی است که من را با لطف های خود شرمنده می کند. وبلاگ من را به دوستانش معرفی می کند، به من لینک می دهد، آدرس سایت رسمی بایرن مونیخ(تیمی که از بچگی ام عاشقش بودم) را به من هدیه می کند(هر چند که این آدرس را با یک جستجوی ساده در گوگل می توان پیدا کرد، اما تا به حال به ذهنم نرسیده بود که این کارو بکنم چون یکسالی بود که چندان تو نخ فوتبال نبودم و فقط خبر حذف بایرن را از جام قهرمانان گرفتم، البته بایرن که معمولا در لیگ قهرمان است و نیازی به گرفتن خبر قهرمانی اش در لیگ آلمان نیست!).
اما از همه مهمتر به من یاد آوری کرد که فوتبال هم جنبه ای از زندگی مدرن است و نباید از آن غافل بود. من زمانی که وبلاگ استاد و دوست(اگر ایشان ما را قابل بدانند که خود را دوست ایشان بدانیم!) عزیزم آقای شیوا را دیدم(سیستم لینک دادن از وسط متن من خرابه! از توی لینکدونی ها "راز" را می توانید باز کنید، وبلاگ با سابقه ی ایشان است)، دوباره وبلاگ نویسی را شروع کردم( در واقع دیدن وبلاگ ایشان مزایای وبلاگ نویسی را به من یاد آوری کرد و شروع کردم).
حال بعد از دیدن وبلاگ اتابک عزیز(از توی لینک ها با نام اینتر میلان می تونید پیداش کنید) و دیدن احساسات پاک یک طرفدار(راجع به این لغت پاک باید بعدا بیشتر صحبت کنم!) تصمیم گرفتم هر از گاهی از فوتبال هم خبر بدهم و بنویسم، هر چند کم. خوبه که ذهن آدم گاهی به فوتبال هم بپردازه که تنوع داشته باشه.
بد نیست که حداقل اگر در فوتبال به روز نیستم، گاهی از احساسات فوتبالی هم بنویسم!
به هر صورت این هدیه اتابک به من است که ایده داشته باشم گاهی از احساسات فوتبالی هم بنویسم. امیدوارم بتوانم این لطف را به طرزی در خور و شایسته جبران کنم.
پ.ن: (این متن زیاد پرانتز داشت! امیدوارم راحت بتونید بخونیدش! در ضمن از تمام آراء راجع به فوتبال در جهان مدرن استقبال می کنم)

علوم شیطانی(انسانی سابق)

زمانی که فردا باید 15 تا تمرین سخت و بسیار مشکل ترکیبیات رو که 12 تاش توی المپیادهای جهانی اومدن حل کنی، زمانی که از 12 تا تمرین گراف که دونه ای حداقل 15 دقیقه وقت می برن حداقل باید 6 تاشو حل کنی، زمانی که ساعت 6 بعد از ظهر هستش و تا 12 شب فقط 6 ساعت وقت داری، در حالی که حل نکنی نه تنها عقب می مونی، ممکنه بندازنت بیرون از کلاس! و نتونی با سرعت یه مشت خرخون المپیاد ریاضی ترکیبیات رو برای کامپیوتر بخونی. در تمام این احوالات، بلند میشی آن میشی. میری انقلاب دنبال کتاب منطق ارسطویی خوانساری. میری هزار تا کار مرتبط با علوم انسانی می کنی. همش سعی می کنی مساله ی جدیدی نیاد تو ذهنت که بخواد ذهنت رو از ریاضی منحرف کنه، با این حال چندان موفق نمی شی.
اینا نشانه ی چیه؟ یه ذهن پراکنده؟ یه آدم بی خیال و تنبل؟ یه آدم که برنامه ریزیش ضعیفه ؟ یا کسی که خیلی علوم انسانی رو دوست داره؟
پ.ن: عاقبت خسیس بازی در لینک دادن به وبلاگ ها رو کنار گذاشتم! کسی نمی خواد به من تبریک بگه؟ حداقل اونایی که جدیدن بهشون لینک دادم، منو لایق لینک نمی دونن، یه تشکر کنن بد نیست، آخه این جوری می فهمم که دیگران این تغییر منو فهمیدن و دلگرم می شم! (کسی نیست بگه تو چرا این قدر دنبال دلگرمی دیگران هستی؟)
پ.ن 2: خیال همه ی کسانی که بهشون لینک دادم راحت! تا حالا فقط 20 نفر از لینکدونی وبلاگ های من استفاده کردن! بدین ترتیب می تونید انتظار داشته باشید از طریق وبلاگ من ماهی یک الی دو نفر بتونه پیداتون بکنه!