تشنه

روز از نو روزی از نو

تشنه

روز از نو روزی از نو

Valentine

 

 

دیدن خود آغاز کردم،

 

دیدم

 

در هویت تک معنا ندارم،

 

سپس بی تو، دیدم

 

خودی ندارم

 

 

 

                                +++

 

 

 

"من" دورانی از توست.

 

تویی که تنها

 

تویی که از پس ها من ها،

 

تو ماندی.

 

 

       ***

 

انسان موجودی اجتماعی ست.

 

حال می اندیشم:

 

انسان بی تو انسان نیست

 

 

^^^

 

 

در قله های انسانیت،

 

منی نیست و تویی نیست،

 

در آن جا "ما" هستیم،

 

ما بودن در اوج است

 

 

پی نوشت: لطفا برداشت خاصی در مورد مخاطب این شعر نکنید. شاعرش هم من نیستم، در فحش دادن بهش راحت باشید :)

فرار از عمق، فرار به عمق؟

  انگار چند وقتی بعضی ریشه ها را یاد نکرده بودم. یک نفر یک جایی خیلی کارها را دوباره سخت بر یادم انداخت.

  چند لحظه قبل ترسیدم، مدت ها بود که نترسیده بودم، بعد این مدت ترس برایم عمیق شد. یاد شبی کردم که چنان از ترس ترسیدم که از حقایقی عمیق که قابل ادراک بودند فرار کردم.

  وجودم از خطا انباشته شده. نه تنها نقشه، این بار چراغ را هم گم کرده بودم: گمشده در خود. مدت ها بود که به خیلی چیزها سر نزده بودم، این بار...

  در شب هایی تاریکی که چنان تاریکی بر ما سایه افکنده که عمق را از سطح نمی شناسیم، نور بر ما بتابان و روشن کن اعماق را...

   توضیح: متن آخری زمانی در حال تایپ شدن بود که می شود گفت در هیچ نوع عصبانیتی نبودم،‌ سوتفاهم نشود، برای تکمیل متن قبلی اش آمده بود. عصبانیت تحلیل شده در دو تا قبلی هم ناشی از رفتارهای هیچ شخص حقیقی یا حقوقی نمی باشد! والسلام

   پ.ن: بازگشتی بود به قالبی قبل تر؟ فعلا معلوم نیست. تا ببینیم فرداها چه می شود...

قهوه ی تلخ

  امروز روز جالبی بود. با کسی حرف می زدم که ۶ سال است از من متنفر است و من هم نسبت به او احساس خوشایندی ندارم. از آن دسته ای که انگار ضد هم ساخته شده ایم.

  پس از تعدادی خدنگ اندازی معمول، افکار مرا احقمانه خواند و حتی اشتیاق من به پلورالیست و کلیت گرایی را دوگانه باوری و خلاف عقل سلیم خواند. زمانی که با او بحث کردم که برچسب گذاری را بگذاری کنار وجودت بزرگتر می شود مرا متهم کرد که خود را بالا می بینم و او را احمق و تلاش من برای این که درک کند ارتفاع را می شود از پایین هم درک کرد و یا کلا چرا مقایسه کنیم چیزهایی که مقایسه در موردشان معنی ندارد بی فایده بود.

  در انتها به او گفتم اگر دست از برچسب گذاری بردارد، ذهنش بازتر می شود و احتمالا حقیقت را بهتر درک می کند، ولی گفت که گاهی برچسب گذاری لازم است، چون نباید داخل هر سطل آشغالی را دید. بحث بعدی در تلاش برای این که حقیقت دسته بندی و هیچ قسمتی برچسب گذاری (بهتر است) نشود بازهم بدون بازخورد بود، تلاش کردم تفاهمی حاصل شود که کلاس بندی کردن حقیقت ضد یگانگی آن است ولی در ما تفاهمی حاصل نشد. ولی برای من با تمام این ها جالب بود، این قدر که برای من نتیجه داشت برای او نداشت(احتمالا).

  پ.ن: گاهی قهوه ی تلخ می چسبد، البته این دوستم(یا دشمن‌‌:)‌ ) می گفت اصلا قهوه ی تلخ خوشمزه است!

  پ.ن۲: حال به حرف دوست دیگری بیشتر ایمان دارم، بحث ها باید در گپ به وجود بیایند، حالا این دفعه خدنگ اندازی به بحث ها کشید :)

باشد که شعار نباشد:

  گاهی هم که شده بگذاریم‌ آن که دوستمان ندارد نقدمان کند و گوش کنیم.

قمار عاشقانه

  به جلو می روی: دو انتخاب: یکی از جنسی صداقت گونه و دیگری از جنس هر که را اسرار حق آموختند...

  شاید بخواهی اسمش را ریسک بگذاری - ولی من قمار می ناممش. اضافه ی تشبیهی نیست عزیزم خیر خود خود قمار است / خود خودش است!

  حال چه می کنی؟ پاهایت سست شده اند؟ از از دست دادن همه چیز می ترسی؟ یا به جلو می روی؟‌ زیر لب زمزمه می کنی: من بزرگتر از آنم که وجودم با این متلاشی شود- من جنسم از جنسی نیست که از دست روم من بی نیازم چون چیزی فراتر از این ها دارم...

  و چون سربازی با آن که می دانی جان می سپاری پرچم را به جلو می بری: به جایی که بر توست آن را برسانی... زندگی راحت را رها کرده ای: چه راحتی ای برادر! آرام و قرار ندارم... دل که آشوب باشه جسم هر جا باشه چه فرقی داره؟

  حال این قمار توست! برو ببین چه می کنی! یادت باشد: در بعضی جاها شکستی وجود ندارد‌ :)

تیپی که خدایی ندارد...

  امشب در یک کنسرت هوی متال بودم... بر عکس چیزی که شاید تصور شود تامل برانگیز بود: انسان ها را می بینی که به اوجی از فاصله ی خود از طبیعت اجدادشان رسیده اند(البته بعضی شان می گویند این را از وایکینگ ها یاد گرفته ایم).

  موها تکان می خورند و تنش را نشان می دهند، از میان ریتم تند به سختی آهنگ بازیابی می شود تا برای حرکات سر درک شود. هیچ کس این جا دینی ندارد، همه از آن چه دوست داریم پوچ گرا تر هستند...

  ولی جالب تر از همه این است که هیچ کس در اوجی نیست،‌ مرجع تقلیدی وجود ندارد، از آن جا که همه از خواننده و نوازنده تا کسی که سر تکان می دهد(با آن ریتم خاص) همه تلاش می کنند خفن تر باشند، ولی در واقع هیچ کدام از دیگری خفن تر یا بهتر نیست و همه برابرند!

  پ.ن: خدایان می توانند در معنی استعاره ای از الگویی تمام عیار باشند.

  پ.ن۲: کسی را جاهل، مستهجن، الاف، بی کار، بی هدف، بی معنی، پوچ، از حشرات الارض و یا هر چیزی در این مایه ها نخواندم.

  پ.ن۳: صد البته فراموش نشود که البته هوی متال ها با رپ ها فرق دارند، کم هم فرق ندارند هر چند هر دو در کتگوری انترتینمنت حساب شوند. (از این نوع حروف گذاری برای کلمات خارجی خوشم نمیاد ولی الان چاره ای ندارم، وسواس دارندگان رو فارسی به بزرگی خودشون...).

با چه زبانی فکر می کنید؟

  زبان تنها وسیله ای برای انتقال مفاهیم و اطلاعات نیست، بلکه وسیله ای برای اندیشیدن و ایجاد ارتباط بین نماد ها و سمبل ها(که خود جزئی از زبان هستند) نیز هست.

 شاید زمانی که این رو ابتدا در کتاب زبان فارسی اول دبیرستان می خونی به نظرت مسخره، کلیشه ای و تنها چیزی برای حفظ کردن بیاد، تا زمانی که خیلی جدی به مشکل این که بخوای مفاهیمی که در گذشته شکل گرفتن رو با زبانی که تجربه ای در فکر کردن راجع به اشیایی که عمیق می دونی شون نداره تحلیل کنی. این جاست که می فهمی تازه زبان چیه.

 می گن ایرانی ها باهوش هستن، نمی دونم ضریب هوشی ایرانی ها واقعا بالا هست یا نه(به عنوان یک فاکتور ذاتی-ژنتیکی) ولی می دونم زبانی که باهاش فکر می کنن می تونه در تحلیل یه سری مفاهیم بیشتری از زبانی که تو کلاس زبان ها یاد می گیرن در فکر کردن به خیلی چیزها کمکشون کنه، فقط کافیه بلد باشن خوب ترجمه هم بکنن،‌ تا بتونن ایدشون رو تو دنیا هم مطرح کنند(البته بعد از زمانی که به اون نقطه رسید).

 پ.ن: نظر همون یک نفر این قدر تاثیر گذار بود که باز بنویسم. امیدوارم بتونم روزگاری تولدش رو بهش تبریک بگم.

سکوت

 و گاهی گوش چنان کر است که حتی صدای سکوت را نمی شنود... ولی... ولی باید سکوت کرد! گویا این یک اختیار و تفویض نیست... انگار جبر است...

 پ.ن: از نوشتن عبارات مبهم چه سود به دست آید؟ خودم هم نمی دانم ولی انگار مبهم بودن جلوی تعین بخشیدن را می گیرد.